سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Slide 1

در زمان سلطنت محمدشاه قاجار در محل تلاقی دو رودخانه اروند و کارون- انتهای جنوب غربی استان خوزستان فعلی- شهری پا به عرصه وجود گذاشت که محمره نامیده شد.

این شهر بندری، در طول تاریخ کوتاه خود بارها به اشغال در آمد.

پس از جنگ جهانی دوم، همواره بین ایران و عراق بر سر خرمشهر و به ویژه اروند رود درگیری سیاسی وجود داشت، این شهر کوچک مرزی 6500 کیلومتر مربع مساحت‌دارد. خرمشهر از شمال به اهواز، از شرق به بندر ماهشهر، از جنوب به آبادان و از غرب به مرز ایران و عراق محدود است و در زمان وقوع انقلاب اسلامی در سال 1357 ه.ش حدود 220 هزار نفر جمعیت داشته است.

صدام حسین رییس‌جمهور عراق، از همان ماه‌های ابتدایی تولد جمهوری اسلامی ایران دست به تحرکاتی علیه ایران زد و در حقیقت جنگ اعلان شده‌ای را آغاز کرد. او با توسل به افراد خود فروخته ضد انقلاب بمب‌گذاری و کشتار مردم بی‌دفاع خوزستان را در پیش گرفت. از مهر 1358 ه. ش تا شهر یور 1359 ه.ش که جنگ رسماً آغاز شد، بیش از 20بار مردم بی‌دفاع خرمشهر، طعم تلخ بمب‌گذاری و کشتار بی‌رحمانه را چشیدند.

غروب روز 31 شهریور، از شدت گلوله‌هایی که بر سر خرمشهر می‌ریخت کاسته شده بود. گویی دشمن نفسی تازه می‌کرد تا دوباره کشتار مردم را از سر بگیرد. تا آن ساعت ده‌ها تن از مردم بی د‌فاع کشته و صدها نفر مجروح شده بودند. بیمارستان‌ها مملو از مجروحین بود.

برخی از مردم، هر آنچه از ملزومات زندگی می‌توانستند، بر می‌داشتند و حتی با پای پیاده به سوی اهواز و دیگر شهرهای مجاور روانه می‌شدند.

محمد جهان‌آرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. آنها در سالن غذاخوری مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا لب به سخن گشود:

- بچه‌ها، تمام تعلیماتی که دیده‌ایم برای چنین روزی بوده است.

پس از این سخنان نیروهای داوطلب روانه مرز شدند.

دو تیپ 26 و 6 زرهی عراق از سوی شلمچه به سوی جاده خرمشهر- اهواز در حرکت بود. پاسگاه‌ها شلمچه، حدود و خین زیر آتش بود. مهمات و اسلحه مدافعین شهر اندک بود. در سومین روز تهاجم عراقی‌ها پس از سقوط دژ مرکزی، از دو محور جاده شلمچه به پل نو و نهر عرایض، به سوی خرمشهر حرکت کردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال کنند.

صبح چهارمین روز، تانک‌ها با آرایش هلالی شروع به پیشروی کردند، ایرانی‌ها به موشک‌انداز آر، پی، جی هفت به جان تانک‌ها افتادند. در روزهای پنجم، ششم و هفتم تجاوز، دشمن موفقیت‌ها دندان‌گیری به دست نیاورد. به همین خاطر فرمانده‌هان تیپ 33 عراق در هشتم مهر، قبل از طلوع آفتاب جلسه‌ای تشکیل دادند. در این جلسه، بندر خرمشهر به عنوان محل پیشروی تعیین شد.

با طلوع خورشید نبرد نابرابری در بندر آغاز شد. شصت کماندوی عراقی به داخل بندر نفوذ کردند. نیروهای مدافع با این که هشت نفرشان شهید شده بود، دشمن را به عقب راندند. روز دهم مهر جنگ تن و تانک در دروازه‌های ورودی خرمشهر در گرفت.

در این روز بچه‌های آغازجاری در محور بندر مقاومت کردند. مدافعین شهر، آن روز 9 تانک، 3 خودروی حامل توپ 106 را منهدم کردند یا به غنیمت گرفتند. پس از این مقاومت بود که نیروها به عقب بازگشتند تا دمی بیاسایند. آسایشگاه آنان مدرسه «دریا بدرسایی» بود. شام خوردند و در حیاط، مدرسه دراز کشیدند. تا این که آرام آرام خواب‌شان برد. ساعت حدود ده شب بود که کسی وارد مدرسه شد. محمد نورانی را صدا زد و گفت:

- در بندر هیچ‌کس نیست. خودت را برسان آنجا.

نورانی دلش نیامد بچه‌ها را بیدار کند. بیرون رفت تا شاید کسان دیگری را برای مقاومت در بندر بیابد. ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ستون پنجم گزارش مدرسه را به دشمن داده بود. گلوله توپی وسط بچه‌های خسته‌ای که به خواب رفته بودند، فرود آمد. چهار نفر در دم شهید شدند و عده دیگری مجروح و بیهوش و بعضی با موج انفجار به اطراف پرت شدند.

عراقی‌ها تا 19 مهر همچنان در دروازه‌های شهر و حوالی آن متوقف شدند. 23 مهر ماه برای خرمشهر روز سرنوشت‌سازی بود.خبرهایی که از پیشروی دشمن می‌رسید، نشان از قریب‌الوقوع بودن سقوط شهر می‌داد. از مقاومت مدافعین بندر و پلیس راه کاسته شد و پادگان دژ به طور کامل سقوط کرد.

نیروهای دشمن با پیشروی در عمق شهر و در خیابان فردوسی به مسجد جامع نزدیک شدند. در روز 29 مهر، عراقی‌ها طرحی را به اجرا درآوردند تا تصرف پلی که خرمشهر را به آبادان متصل می‌کرد، شهر را به جنگ در آورند.

در اولین دقایق بامداد 2 آبان ماه طرح هجوم نهایی به اجرا درآمد. سی تا چهل نفر از مدافعین شهر در مقابل انبوه سربازان عراقی مقاومت می‌کردند. لحظه به لحظه از تعدادشان کاسته می‌شد. جهان‌آرا تعدادی را که در نقطه دیگر جنگیده و برای استراحت به مقر برگشته بودند، به خیابان فرا خواند. او با بی‌سیم به آنها گفت:

- بچه‌ها بیایید که شهر دارد سقوط می‌کند.

اما تعداد نیروهای مهاجم بیش از آن بود که توان مقاومت داشته باشند. 25 سرباز و افسر پادگان دژ تا پای جان در این خیابان ایستادگی کردند اما تمام آنها به شهادت رسیدند یا به اسارت درآمدند.

دشمن با به کارگیری 5 گردان خود را به ساختمان فرمانداری رساند و بر پل خرمشهر مسلط شد. اوایل شب، ساختمان فرمانداری به محاصره نیروهای ایرانی در آمد. اواخر شب، عراقی‌ها یورش سنگینی را دوباره آغاز کردند و ساختمان فرمانداری را بازپس گرفتند.

حالا دشمن قصد تصرف آخرین نقطه امید شهر را داشت. آنها خود را به مسجد جامع نزدیک کردند. روز سوم آبان دشمن به نزدیکی‌های مسجد جامع رسید. شهر در آستانه سقوط کامل بود فرماندهان ارتشی دستور عقب‌نشینی دادند.

بچه‌های خرمشهری حاضر به تخلیه شهر نبودند. پل در تسلط کامل عراقی‌ها بود. بچه‌های خرمشهری در خیابان 45 متری که به فلکه فرمانداری می‌رسید، سنگر گرفته بودند و آخرین گلوله‌های خود را شلیک می‌کردند.

شب مقاومت ها فروکش کرد و دشمن بر شهر مسلط شد. چند نفر که باقی مانده بودند به گشت و گذار در شهر پرداختند تا کسی در شهر به جا نماند. آنها برای آخرین بار سراغ مسجد جامع رفتند. در و دیوار آن را بوسیدند و با مسجد وداع کردند. تنها راه خروج از شهر، راه باریکی از زیر پل بود. یکی از بچه‌های خرمشهری با تیربار مواضع دشمن را هدف قرارداد تا شاید از حجم آتش آنها بکاهد و بقیه از زیر پل عبور بگذرند و شهر را ترک کنند. او آنقدر مقاومت کرد تا همه از زیر پل عبور کردند و دست آخر خود به شهادت رسید. ساعت ده صبح چهارم آبان ماه شهر سقوط کرد. در آن سوی کارون، بغض یکی از بچه‌ها ترکید و بر لب رودخانه ایستاد و رو به شهرش فریاد کشید:

- خرمشهر صدای مرا می‌شنوی؟ خرمشهر، به بعثی‌ها بگو ما برمی‌گردیم! آزادت خواهیم کرد. ترس از هجوم چتر بازارها، دشمن را واداشت تا خودروهای اسقاطی را به حال ایستاده درآورد و در نقاط بسیاری تیرآهن نصب کنند تا مانع از فرود چتر بازها شود.

در آن ساعتی که «ارتشبد صدام حسین!» مست و دیوانه فرماندهان ارتش از هم گسیخته‌اش را در صبح روز سوم خرداد سا ل1361- درست 575 روز پس از تصرف خرمشهر- زیر شلاق ناسزا و فحش گرفته بود، صدای بی‌سیم در قرارگاه کربلا برخاست جوانی بود با لهجه اصفهانی که علی صیاد شیرازی را کار داشت. او با کد و رمز به فرماندهی قرارگاه کربلا گفت که می‌تواند با نیروهایش که 70نفر بیشتر نبودند خط عراق را بشکند و وارد خرمشهر شود. این جوان، حسین خرازی فرمانده 25 ساله تیپ 14 امام حسین(ع) بود. گرما در راه بود. به همین خاطر، فرماندهان یگان‌های سپاه و ارتش، شبانه روز به طراحی حمله پرداختند تا هر چه زودتر عملیات آغاز شود. در پایان دو هفته، قرارگاه کربلا اهداف عملیات را چنین اعلام کرد:

اهداف:

1- انهدام نیروهای دشمن حداقل با استعداد بیش از 2 لشگر

2- آزادسازی خرمشهر و هویزه و پادگان حمید

3-آزدسازی حدود 6000 کیلومتر مربع از سرزمین‌های اسلامی با بیرون راندن نیروهای دشمن.

پس از جلسه‌های مختلف و بحث و بررسی و تبادل نظر بین فرماندهان سپاه و ارتش عبور از رودخانه کارون بهترین شیوه غافلگیری انتخاب شد. پس از کامل شدن طراحی عملیات، سه قرارگاه قدس، فتح و نصر تشکیل شدند و قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهی کل عملیات را به عهده گرفت.

تصویر کلی طرح عملیات چنین شد، از جبهه راست قرارگاه قدس، جبهه‌میانی قرارگاه فتح و در جبهه چپ قرارگاه نصر باید به دشمن حمله می‌کردند.

پس از بحث‌های فراوان، قرار شد عبور از رودخانه کارون و ایجاد جبهه گسترده و حمله وسیع به عنوان طرح عملیات به یگان‌های مختلف اعلام شود.

24 ساعت قبل از عملیات، در هشتم اردیبهشت، مسوول اطلاعات قرارگاه کربلا در جلسه‌ای آخرین وضعیت دشمن را چنین بر شمرد:

در طول دو هفته، دو تیپ زرهی و یک تیپ پیاده از پایین آب گرفتگی در طول 2هفته، دو تیپ زرهی و یک تیپ پیاده از پایین آب گرفتگی تا شمال خرمشهر آرایش گرفته است.

فرماندهان تصمیم گرفتند که ظرف 48 ساعت بر روی رودخانه کارون پل احداث کنند و عملیات آغاز شود. اگر دشمن تحرکات خود را شدت می‌بخشید و تجمع نیروهای خود را گسترش می‌داد، قطعاً عملیات با شکست رو به رو می‌شد.

در همین ایام مردم فلسطین مورد یورش رژیم صهیونیستی قرار گرفته بودند. به همین خاطر، فرماندهی قرارگاه کربلا نام «الی ‌بیت‌المقدس» را برای عملیات برگزید.

به سبب هم‌زمانی عملیات با میلاد حضرت امیرالمومنان(ع) رمز عملیات « علی بن‌ابیطالب(ع» در نظر گرفته شد.

نهم اردیبهشت 1361، 30دقیقه پس از ساعت 24 ناگهان صدای فرماندهی قرارگاه کربلا در بی‌سیم تمام یگان‌ها طنین انداخت:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم، اذا جاء نصرالله و الفتح و رایت ناس... از قرار گاه مرکزی به کلیه یگان‌ها... یا علی بن ابی‌طالب، یا علی بن ...»

یگان‌های عملیاتی با شنیدن صدای محسن رضایی و سرهنگ علی صیاد شیرازی به سوی اهداف تعیین شده یورش بردند.

روز اول که به پایان رسید نیروهای ایرانی، زمینی به مساحت 800 کیلومتر مربع را در غرب رودخانه کارون به تصرف درآورده بودند. همین ماجرا کافی بود تا تعادل دشمن را بر هم زند.

قبل از عملیات، عراقی‌ها از یورش رزمندگان خبر داشتند اما پیش‌بینی نمی‌کردند که آن‌ها بتوانند از رودخانه عبور کنند، بلکه می‌پنداشتند از محور شمالی مورد حمله قرار بگیرند.

تا روز 16 اردیبهشت که 5 روز از عملیات می‌گذشت، نیروهای ایرانی به ترمیم رخنه‌ها و ایجاد جبهه‌ای واحد در مقابل عراق پرداختند. حسین باقری (افشردی) فرمانده قرارگاه نصر بعدها در مصاحبه‌ای درباره مرحله اول عملیات گفت:

برادران رزمنده ما توانستند آن شب (شب اول) در دل تاریکی با شناسایی‌های دقیق که قبلاً انجام داده بودند، حتی از جاده آسفالت اهواز- خرمشهر هم رد بشوند.

ساعت 30/11 دقیقه شب 16 اردیبهشت، مرحله دوم عملیات آغاز شد نیروهای قرارگاه فتح (جبهه ‌میانی) با یک خیزجانانه خود را به دژمرزی رساندند.

در این مرحله رزمندگان ایرانی به مرز بین‌المللی رسیدند و محاصره خرمشهر را شدت بخشیدند تا جایی که دشمن شروع به تخلیه تدریجی نیروها‌یش کرد.

از سوی دیگر دشمن از هویزه، پادگان حمید و حومه اهواز عقب نشستند و جاده اهواز- خرمشهر آزاد شد.

با این که نیروهای ایرانی 9 روز بی‌امان جنگیده بودند، مرحله بعدی در ساعت 10 شب نوزدهم اردیبهشت آغاز شد.

مرحله سوم عملیات با هدف آزادسازی خرمشهر توسط نیروهای دو قرارگاه نصر و فتح آغاز شد.

مرحله سوم عملیات با هدف آزادسازی خرمشهر توسط نیروهای دو قرارگاه نصر و فتح آغاز شد.

روز 20 اردیبهشت نیروهای ایران کاری از پیش نبردند و تنها در 3 کیلومتری خرمشهر مستقر شدند.

علی صیاد شیرازی و محسن رضایی دقایقی را در اتاق جنگ قرارگاه کربلا تنها شدند. صیاد گفت: اگر خرمشهر را محاصره کنیم، در گام بعدی، پس از آنکه گردان‌ها به بازسازی خود پرداختند، می‌توانیم آن را تصرف کنیم.

محسن رضایی حرف او را تایید کرد. اما چگونه باید شهر محاصره می‌شد؟ تنها راه محلی بود بین شلمچه و خرمشهر که دشمن تمام توانش را به کار گرفته بود تا از آنجا با نیروهای ایرانی مقابله کند.

شامگاه یکشنبه اول خرداد 1361 با رمز یا محمد بن عبدالله (ص) مرحله چهارم عملیات آغاز شد یگان‌های قرارگاه فتح پس از درگیری با دشمن و پیشروی موفق شدند خود را به پلیس راه خرمشهر برسانند. نیروهای قرارگاه فجر نیز پل نو را تصرف و به سوی اروند پیشروی کردند. نیروهای قرارگاه نصر نیز در امتداد مرز، ضمن پیشروی و پاکسازی منطقه به سوی جنوب به حرکت در آمدند.

حالا خرمشهر به محاصره درآمده بود. با طلوع خورشید روز دوم خرداد حلقه محاصره تنگ‌تر شد.

بعد حسین خرازی از پشت بی‌سیم به قرارگاه اعلام کرد که ما در حال پیشروی هستیم و تعداد عراقی‌هایی که به نشانه تسلیم دست روی سرگذاشته‌اند، بی‌شمار است.

هلیکوپتر هوا نیروز ارتش برخاست تا گزارش کاملی از وضعیت شهر به فرماندهی قرارگاه اعلام کند. خلبان فریاد می‌زد:

تا چشم کار می‌کند توی خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها بر سر منتظر اسارت‌اند!

ساعتی از ظهر نگذشته، موعد پیروزی فرا رسید. 575 روز بود که خرمشهر در چنگال دشمن اسیر بود. حالا وقت آزادی بود. نیروهای ایرانی ساعت 13 وارد شهر شدند.

ساعت 14 خبر آزادی خرمشهر مردم سراسر ایران را به خیابان‌ها کشاند.

اما در خرمشهر رزمندگان خود را به مسجد جامع رساندند تا نمازشکر بر جای بیاورند.

در گوشه‌ای بهروز مرادی (خرمشهر سبزه‌رویی که در آن 34 روز مقاومت در کنار یارانش از شهر دفاع کرده بود، بر روی تابلویی نوشت:

خرمشهر جمعیت 36 میلیون نفر.

تا شامگاه روز سوم خرداد، شهر پاکسازی شد. مردم ایران آن روز ساعت‌ها در خیابان‌ها و کوچه ها به شادی و سرور پرداختند. بودند کسانی که اشک شوق می‌ریختند و بازگشت این پاره تن وطن را به یکدیگر تبریک می‌گفتند.

در کنار این همه شادی و سرور، پیام امام (ره) خسته نباشید دلچسبی بود به همه آنهایی که 23 روز مردانه جنگیده بودند تا خرمشهر را آزاد کنند.



شخصی به نام بشر بن سلیمان که از نسل ابی ایوب انصاری و از موالیان حضرت امام علی النقی و امام حسن عسکری ع و همسایه ایشان در سامرا بود، می گوید: A«کافور خادم امام هادی ع به نزد من آمد و گفت: A«مولای ما حضرت ابی الحسن علی بن محمدع ترا به نزد خود می خواند.A»پس نزد آن حضرت رفتم. چون نشستم آن حضرت فرمود: A«ای بشر! تو از اولاد انصA»
آری و این موالات و دوستی ما، مدام در میان شما بوده و این دوستی و محبت را از یکدیگر به میراث می برید.
شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید و من می خواهم به تو فضیلتی ببخشم که بوسیله آن پیشی بگیری بر شیعه در پیروی کردن آن فضیلت. ترا به رازی مطلع کرده و برای خریدن کنیزی می فرستم.A»
سپس آن حضرت نامه ای به خط و زبان رومی نوشت و با انگشتر خود بر آن مهر زد و کیسه زردی بیرون آورد که آن 220 اشرفی بود. سپس فرمود: A«این 220 اشرفی را بگیر و به بغداد برو و در صبحگاه در معبر فرات حاضر بشو. در آنجا وکلای عباسیان مشغول فروش بردگان هستند. تو پیش شخصی به نام عمر و بن یزید برده فروش برو. در آنجا باش تا او برای مشتریان کنیزکی که صفتش چنین و چنان است و دو جامه حریر محکم بافته در تن او می باشد ظاهر سازد.
آن کنیز خودداری می کند از آنکه او را بر خریداران عرضه کنند و ابا می کند از اینکه خواهنده ای بر او دست بگذارد و صدای او را به زبان رومی می شنوی که در پس پرده رقیقی چیزی می گوید؛ پس بدان که می گوید: A«وای که پرده عفتم دریده شد!A»
پس یکی از خریداران خواهد گفت: A«این کنیز، به قیمت سیصد اشرفی مال من باشد چرا که عفت او باعث شده که به خرید او میل و رغبت پیدا کنم.A»
ولی او خودداری می کند و از فروخته شدن به او سرباز می زند. پس آن برده فروش می گوید: A«چاره چیست؟A» من ناچارم که ترا بفروشم.A»
آن کنیز می گوید: A«چرا عجله می کنی؟ بدرستی که باید یک مشتری بیاید که دل من هم به او میل پیدا کند و بتوانم بر وفا و دیانت او اعتماد کنم.A»
پس در این وقت تو نزد عمرو بن یزید برده فروش برو و به او بگو که: A«با من نامه ای است که یکی از اشراف از روی ملاطفت نوشته و به زبان و خط رومی است و در این نامه کرم و وفا و بزرگواری و سخاوت خود را وصف کرده است.A» پس این نامه را به آن کنیز بده که در اخلاق او و اوصاف نامه تامل نماید. اگر میلش کشیده شد و به او راضی شد پس من وکیل او هستم در خریدن آن کنیز.A»
بشر بن سلیمان گفت: A«پس من به تمام آن چیزهائی که امام هادی ع فرموده بود عمل کردم.
پس چون آن کنیز به آن نامه نگاه کرد به شدت به گریه افتاد و به عمر و بن یزید گفت: A«مرا به صاحب این نامه بفروش. به خدا قسم اگر مرا به صاحب این نامه نفروشی خود را می کشم.A»
پس من شروع به چانه زدن بر سر قیمت خرید آن کنیز نموده تا آنکه به همان قیمتی که امام هادی ع به من داده بودند راضی شد و معامله صورت گرفت و زرها را دادم و کنیز را تحویل گرفتم.
آن کنیز خندان و خوشحال بود و با من به حجره ای که در بغداد گرفته بودم آمد. تا به حجره رسید، نامه امام هادی ع را بیرون آورد و آن را می بوسید و بر دیده های خود می مالید.
من از روی تعجب گفتم:

A«آیا نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟A»
کنیز گفت: A«ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان و اوصیای پیغمبران! خوب به حرفهای من گوش بده تا شرح حال خود را برایت بیان کنم. من ملکه، دختر یشوعای،فرزند قیصر پادشاه روم هستم و مادر من از فرزندان شمعون بی صفا، وصی حضرت عیسی ع است.
در هنگامی که من سیزده ساله بودم جدم قیصر می خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد. پس در قصر خود، تعدا سیصد نفر از نسل حواریون حضرت عیسی ع و علمای نصارا و عباد ایشان و هفتصد نفر از صاحبان قدر و منزلت، و چهار هزار نفر از امرای لشکر و سرداران سپاه و بزرگان و سر کرده های قبایل را جمع کرد.
پس دستور داد تختی را حاضر ساختند که به انواع جواهر، تزئین شده بود و آن تخت را بر روی چهل پایه تعبیه کردند، بتها و صلیبهای خود را بر بلندیهای قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالای تخت فرستاد.
چون کشیشان، انجیلها بر دست گرفتند که بخوانند، صلیبها سرنگون شد و بیفتاد و پایه تخت شکست و تخت بر زمین افتاد و پسر برادر ملک، از تخت افتاد و بیهوش شد.
در آن حال رنگهای کشیشان متغیر شد و اعضایشان شروع به لرزیدن کرد. بزرگ ایشان به جدم گفت: A«ای پادشاه! ما را از چنین کاری معاف دار که به سبب آن، نحوستهایی روی داد که دلالت می کند بر اینکه دین مسیح بزودی از بین می رود.A»
جدم این امر را به فال بد گرفت و به علما و کشیشان گفت: A«این تخت را بار دیگر برپا کنید و صلیبها را به جای خود بگذارید و برادر این بدبخت را حاضر کنید تا این دختر رابه ازدواج او در آوریم تا سعادت آن برادر، دفع نحوست این برادر را بنماید.A»
چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند، همین که شروع به خواندن انجیل کردند، همان وقایع قبلی روی دادو نحوست این برادر، مثل نحوست آن برادر بود ولی سر این کار را ندانستند که این سعادت سروری است نه از نحوست دو برادر.
پس مردم متفرق شدند و جدم به حرمسرا بازگشت و بسیار خجالت زده و شرمنده شده بود.
چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب دیدم که حضرت مسیح ع با حواریین، جمع شدند و منبری از نور نصب کردند که از رفعت، بر آسمان بلندی می نمود و آن را در همان موضعی قرار دادند که جدم، تخت را گذاشته بود.
حضرت محمد ص، با وصی و دامادش علی بن ابیطالب ع و جمعی از امامان و فرزندان بزرگوار ایشان، قصر را به نور قدوم خویش، منور ساختند. حضرت مسیح ع از روی ادب و تعظیم و اجلال به استقبال خاتم انبیاء محمد مصطفی ع، دست در گردن آن حضرت انداخت.
سپس پیامبر اسلام ص فرمود: A«ای روح الله! من آمده ام که ملکه فرزند وصی تو، شمعون صفا را برای این فرزند سعادتمند خود، خواستگاری نمایم.A» و اشاره کردند به ماه برج امامت، امام حسن عسکری ع که فرزند آن کسی که تو نامه اش را به من دادی.
حضرت عیسی ع بسوی حضرت شمعون نظری انداخت و گفت: A«شرف دو جهان به تو روی آورده است، رحم خود را به رحم آل محمد ص پیوند کن.A»
شمعون گفت: این کار را انجام دادم.
پس همگی بر آن منبر بر آمدند و حضرت رسول ص خطبه ای خواند و با حضرت مسیح ع، مرا به عقد حضرت امام حسن عسکری ع در آوردند و فرزندان حضرت محمد ص با حواریان گواه شدند.
چون از خواب بیدار شدم، از ترس کشته شدن، آن خواب را برای پدر و جد خود نقل نکردم و این راز را در سینه پنهان داشتم. آتش محبت آن خورشید فلک امامت، روز بروز در کانون سینه ام، مشتعل می شد و سرمایه صبر و قرارم را به باد فنا می داد تا به حدی که خوردن و آشامیدن بر من حرام شد و هر روز چهره ام افسرده تر می شد و بدنم لاغر تر می گردید و آثار عشق پنهان، در بیرون ظاهر می شد.
در شهرهای روم، طبیبی نماند که جدم برای معالجه من حاضر نکرده باشد و از دوای درد من از او سوال ننموده باشد چون از علاج درد من مایوس شد روزی به او گفتم ای نور چشم من! آیا در خاطرت آرزوی هست تا آن را برآورده نمایم؟
گفتم: ای جد من! درهای خوشحالی و شادمانی را به روی خود بسته می بینم، حال اگر دستور بدهی تا از شکنجه و آزار اسیران مسلمان در زندان دست بردارند و آنها را آزاد نمایند امیدوار هستم که خداوند متعال حضرت مسیح و مادرش عافیتی به من ببخشند.
جدم قبول کرد و چون چنین کردند، اندک سلامتی و صحت از خود ظاهر ساختم و مقداری هم غذا خوردم پس جدم خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمان را عزیز می داشت.
بعد از 4 شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان، حضرت فاطمه زهرا و حضرت مریم با هزار کنیز از حوریان بهشتی که در خدمت آن حضرت بودند پیش من آمدند. حضرت مریم گفت این خاتون و بهترین زنان، مادر شوهر توست. پس من به دامنش افتادم و گریستم و شکایت کردم که حضرت امام حسن عسکری از دیدار با من خودداری می کند.
آن حضرت فرمود: A«فرزند من چگونه به دیدن تو بیاید در حالی که تو به خدا شرک می آوری و بر مذهب مسیحیان هستی؟! اینک خواهرم مریم دختر عمران، از تو بسوی خدا بیزاری می جوید، اگر میل داری که حق تعالی و حضرت مسیح و حضرت مریم ع از تو خشنود گردند و حضرت امام حسن عسکری ع به دیدن تو بیاید، پس بگو: A«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول اللهA»
(یعنی شهادت می دهم که نیست معبودی جز خداوند و شهادت می دهم که محمد فرستاده خداوند است.)
چون این دو کلمه طیبه را تلفظ نمودم، حضرت سیده النساء ع مرا به سینه خود چسباند و دلداری داد و فرمود: A«اکنون، منتظر آمدن فرزندم باش که من، او را بسوی تو می فرستم.A»
چون بیدار شدم، آن دو کلمه طیبه را بر زبان می راندم و انتظار ملاقات آن حضرت را می بردم.
در شب بعد در خواب، آفتاب جمال آن حضرت طالع گردید. عرض کردم: A«ای دوست من! بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود کردی، چرا از مفارقت جمال خود، مرا چنین زجر دادی؟A»
آن حضرت فرمود: A«دیر آمدن من به نزد تو، نبود مگر برای آن که تو مشرک بودی، اکنون که مسلمان شدی هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که خدای تعالی من و ترا در بعد ظاهری به یکدیگر برساند و این هجران را به وصال مبدل گرداندA»
از ان شب تا حال، یک شب نگذشت مگر اینکه درد هجران مرا، به شربت وصال دوا فرمود.A»
من (بشر بن سلیمان) گفتم: A«چگونه در میان اسیران افتادی؟A»
حضرت نرجس ع گفت: A«در شبی از شبها امام حسن عسکری ع به من خبر داد که در فلان روز جدت، لشکری بر علیه مسلمانان خواهد فرستاد و خود، از عقب خواهد رفت؛ تو خود را در میان کنیزان و خدمتکاران او بینداز بصورتی که ترا نشناسند و به دنبال جد خود روان بشو و از فلان راه برو.A»
پس من چنان کردم. طلیعه لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من این بود که دیدی و تا به حال، کسی به غیر از تو ندانسته است که من دختر پادشاه روم هستم.A»
گفتم: A«این عجیب است که تو از اهل فرنگ هستی و زبان عربی را به خوبی می دانی.A»
او گفت: A«بلی! بخاطر محبت زیادی که جدم به من داشت و می خواست که به من آداب حسنه را یاد بدهد، برای من زن مترجمی که هم زبان فرنگی و هم زبان عربی می دانست را قرار داده بود که او هر صبح و شام می آمد و به من لغت عربی می آموخت تا آنکه توانستم این زبان را یاد بگیرم.A»
بشر بن سلیمان می گوید: A«چون او را به سامراء خدمت حضرت امام علی النقی ع رساندم، حضرت به ایشان فرمود: A«چگونه حق سبحانه و تعالی، به تو نشان داد عزت دین اسلام و ذلت دین نصاری را شرف و بزرگواری محمد ص و اهل بیت او را ؟A»
گفت: A«چگونه وصف کنم برای تو ای فرزند رسول خدا چیزی را که تو از من بهتر می دانی.A»
امام هادی ع فرمود: A«می خواهم ترا گرامی بدارم. کدام یک بهتر است نزد تو، این که ده هزار اشرفی به تو بدهم یا ترا به یک شرف ابدی بشارت بدهم؟A» حضرت نرجس ع عرض کرد: A«بشارت شرف را می خواهم و مال نمی خواهم.A»
حضرت امام علی النقی ع فرمود: A«بشارت باد ترا به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم می گردد و زمین را پر از عدل و داد می کند، بعد از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.A»
حضرت نرجس ع عرض کرد: A«این فرزند از چه کسی بوجود خواهد آمد؟A»
امام هادی ع فرمود: A«کسی که حضرت محمد ص ترا برای او خواستگاری کرد.A» سپس از او پرسید: A«حضرت مسیح و وصی او، ترا به عقد چه کسی در آوردند؟A»
او گفت: A«به عقد فرزند تو، امام حسن عسکری ع.A»
حضرت فرمود: A«او را می شناسی؟A» او گفت: از شبی که به دست بهترین زنان، مسلمان شدم، شبی نگذشته است که او به دیدن من نیامده باشد. پس امام هادی ع، خادم را طلبید و فرمود: A«برو به خواهرم حکیمه بگو که بیاید.A»
چون حکیمه ع داخل شد حضرت فرمود: A«این، آن کنیزی است که می گفتم.A» حکیمه خاتون، حضرت نرجس ع را در بر گرفته، بسیار نوازش کرد. سپس امام هادی ع به حکیمه خاتون فرمود: A«ای دختر رسول خدا! او را به خانه خود ببر و واجبات و سنتها را به او آموزش بده، زیرا او زن امام حسن عسکری و مادر صاحب الزمان ع است.A»





آفتاب: آیت الله بهجت از مراجع تقلید شایعه دیدن رویای تولدقاتل امام عصر(عج) توسط خود را تکذیب کرد. در روزهای اخیر در برخی مناطق کشور بویژه استانهای اصفهان و آذربایجان شایع شده بود که آیت الله بهجت هنگام وضوگرفتن بیهوش شده و پس از به هوش آمدن و جویا شدن حال ایشان، وی بیان میدارد هم اکنون قاتل امام عصر(عج) به دنیا آمده وهنگام بیهوشی چهره او را درعالم رویا مشاهده کرده است.

به دنبال انتشار این شایعه، حجت الاسلام فاطمی نیا ازشاگردان این مرجع تقلید درملاقات با ایشان موضوع را مطرح و درخصوص صحت این شایعه سوال میکند.به گفته فاطمی نیا، آیت الله بهجت بشدت موضوع این خواب راتکذیب کرده است.
وی که درمسجدآیت الله انگجی تبریز سخنرانی می کرد، توضیح داد: «پس ازشنیدن این شایعه ونگرانیهای پیش آمده ازهدفدار بودن انتشارآن به محضراین مرجع عالیقدر شتافته و در دیدارم با ایشان مسئله خواب رامورد سوال قراردادم که ایشان نیزموضوع را به کل تکذیب فرمودند».
فاطمی نیا با «هدف دار» خواندن انتشاراین گونه شایعات به شایعه پراکنان حمله کرد وهدف نهایی شایعه پراکنان را «خدشه دارکردن مهدویت و فلسفه انتظار» دانست.
وی طراحان وعاملین انتشار این شایعه را «مشتی یاوه سرا» خواند و از مردم خواست درمورد موضوعات اعتقادی هوشیارانه برخورد کنند وبا بینش اسلامی این جریان را ازتحقق اهداف خود بازدارند
-------------------------



دارالاماره و یا باغ حمید بن قحطبه طایی، در دهکده سناباد دژ نظامی بوده، که تاریخ پیدایش آن به قبل از اسلام می رسد. این محل بر سر سه راهی سناباد و نیشابور و سرخس و طوس و رادکان واقع بوده و در واقع به عنوان راهداری، تأمین کننده امنیت راه های آن منطقه و محل استقرار مرزبانان بوده است، با مرگ هارون و دفن وی در این محل، دارالاماره به بقعه هارونیه شهرت یافت.

پس از گذشت نزدیک دو سال از ورود امام به ایران، و استقرار در مرو، مأمون که از واگذاری ولایتعهدی به امام به انگیزه آرام کردن اوضاع و شورش ها و التهاب های جامعه نتیجه ای نمی بیند. نهایتا تصمیم هولناک و جنایت بار خویش را عملی ساخته، و در طوس امام را به شهادت می رساند.

پس از این اقدام زشت، برای دور داشتن خود از هر اتهام، از سر تزویر در سوگ امام گریبان چاک داد، پیشاپیش جنازه حضرت با شیون و گریه به عزاداری می پردازد و برای تبرئه کامل خود، فرمان می دهد تا امام در بقعه هارونیه نزدیک قبر پدرش دفن شود.



اصل بنای داخلی تالار دارالاماره، معبد (آتشکده) بوده، که پس از دفن هارون به دستور مأمون تخریب و به سبک معماری خراسان، چهار دیوار ساده با ارتفاعی نسبتاً کوتاه که با گنبدی با خیز کم پوشش یافته بود، بنا گردید. با پنهان شدن دُرّ جسد امام، بقعه هارونیه به مشهدالرضا تغییر نام یافت و مشهور گردید.

اولین سنگ مضجع منوّر امام علیه السلام، که هم اکنون در موزه مرکزی آستان قدس رضوی نگهداری می شود، سنگ مرمری است، با ابعاد چهل سانت طول و سی سانت عرض و قطر شش سانتیمتر؛ روی سنگ عباراتی مشتمل بر آیه قرآن و اسامی پیشوایان معصوم، به خط کوفی نوشته شده، که از لحاظ قدمت و نوع خط، حائز اهمیت بسیار است. این سنگ از اوایل قرن ششم، بر مرقد منور نصب شده است؛ تاریخ حک شده بر سنگ، سال 516 هجری قمری را نشان می دهد

به مرور زمان سنگ مرقد، ارتفاع و حجم یافته، در مرحله بعد مکعبی به شکل صندوق با حجم و ارتفاع بیشتری ساخته و بر فراز مرقد شریف قرار می گیرد، و در مرحله بعد ضریح شکل یافته و در حالیکه هم سنگ مرقد و هم صندوق را در خود جای می دهد، بر مدفن منور امام قرار می گیرد.


به نظر می رسد، علت عمده این تحول ونهایتا ساخت ضریح، دوچیز بوده است:

ادای احترام، و تعظیم و توقیر امام. 1-

2- رشد فزاینده زائران و نیاز و احساس تمایل آنان برای اظهار ارادت و توسل به امام، که با دست یازیدن به ضریح مطهر، صورت خارجی پیدا می کند.

به درستی نمی توان مشخص نمود که از چه دورانی بر مرقد تابناک امام صندوق نصب شده، پاره ای از مورخان بر این عقیده اند که از زمان دفن حضرت صندوقی بر مضجع نصب می شود. اما نمی توان چنین نظری را به جزم پذیرفت و بر صحت آن اطمینان یافت. آنچه مسلم است، از سنه 500 هجری قمری مرقد امام صاحب صندوق بوده و تاکنون سه صندوق ساخته و بر فراز مرقد امام علیه السلام نصب می شود.

اولین صندوق مرقد منور امام مربوط به سال 500 هجری قمری است که صندوقی بوده چوبی با روکشی از نقره؛ انوشیروان زردشتی اصفهانی بانی صندوق بوده است.

ابن بطوطه گردشگر معروف جهان اسلام که درسال 734 از طوس دیدار داشته و توفیق زیارت حرم امام(ع) را یافته اینچنین حرم مطهر و صندوق آن را در کتاب تحفه النظار خود توصیف نموده است:

«... بر روی مرقد حضرت رضا علیه السلام صندوقی چوبی نصب شده و بر روی صندوق صفحات نقره کوبیده اند و قندیل های نقره بالای مرقد آویخته و آستانه در نیز نقره است و بر در مزبور پرده ای از پارچه زربفت مشاهده می شود و انواع فرش ها در قبه گسترانیده اند.»

از این سخن ابن بطوطه می توان دریافت که حرم مطهر در آن زمان مورد توجه تام مردمان بوده به گونه ای که از هر طرف به زیارت آن حضرت شتافته و هر یک به فراخور وسع و توانایی خود به عمران و آبادی آن کوشیده اند.

دومین صندوق به سال 1022 در زمان شاه عباس صفوی و به دستور وی، که این صندوق چوبی با روکش ضخیمی از طلا ساخته، به جای صندوق اول نصب می شود. این صندوق دارای کتیبه هایی بوده که به خط علی رضا عباسی خطاط شهیر عصر صفوی نوشته شده و پس از طلا کاری بر اطراف صندوق الصاق می شود.

از جمله کتیبه های صندوق که در سمت عقب آن قرار داشته این جمله است، «کلب آستان شاه ولایت عباس الحسینی الموسوی الصفوی تقدیم نمود. (سنه 1022 هجری قمری)»

این صندوق تا سال 1311 بر مرقد منور نصب بوده و سپس به دلیل فرسودگی برچیده؛ ورقهای طلا از چوب ها جدا و به خزانه آستان قدس رضوی انتقال می یابد و کتیبه های مطلای آن در موزه آستان قدس قرار می گیرد که همچنان در معرض تماشای بینندگان قرار دارد.

سومین صندوق صندوقی بوده سنگی، از مرمر سبز لیموئی، این صندوق توسط مرحوم حاج حسین زنجانی حجار باشی خادم کشیک سوم آستان مقدس ساخته و نصب می شود. سنگ های این صندوق دارای شفافیت خاص بوده، به طوری که نور از آن عبور می کرد و از این روی در گذشته میان این صندوق چراغی جای داشته که با درخشش آن ضریح مطهر در هاله ای از شکوه و روحانیت قرار می گرفت.

گفتنی است در عملیات نصب و جایگزینی اخیر ضریح مطهر جدید ( که پنجمین ضریح است) این سنگ مضجع برداشته شده و به موزه آستان قدس رضوی انتقال یافت و به جای آن سنگ یکپارچه ای نصب گردید.



انواع ازدواج در دوران جاهلیت عربها

1-ازدواج صداق: همان ازدواج رایج در
همه ادیان اسمانی است که زمان ان نا معین و مهر معین است.

2-ازدواج متعه(موقت) :این نوع ازدواج در ادیان الهی سابق رواج داشت و ملتهای غیر الهی نیز به ان ملتزم بودند. در این ازدواج مهر و زمان معلوم است.

3-ازدواج اماء : به معنای پیوند با کنیزان است. کنیزانی را که از جاهای مختلف برای فروش می اوردند. هر کس یکی از انها را می خرید، بی انکه مهری بپردازد،همسرش می شد.

4-ازدواج مقت : ازدواج پسر بزرگ خانواده با زن یا زنان پدرش ازدواج مقت نام داشت. اسلام به شدت این ازدواج را مورد نهی قرار داد.

5- ازدواج شغار: در این نوع پیوند ، شخص با دختر یا خواهر دیگری ازدواج می کرد تا او نیز با خواهر یا دختر او ازدواج کند.

6-ازدواج رهط : نکاح مشارکت یا دسته جمعی. در این نوع ازدواج، عده ای از مردان در تصاحب یک زن شرکت می کردند.

7-ازدواج اختین: ازدواج با دو خواهر هم زمان.

8-ازدواج مخادنه (دوستانه) : وقتی " زنی " مردی را یا " مردی " زنی را به دوستی می گرفت.

9-ازدواج استبضاع : شخص همسر خود را در اختیار مردی که شجاعت یا صفات پسندیده ی دیگر داشت قرار می داد تا از او صاحب فرزند شود.

10-ازدواج تعویضی: دو مرد زنانشان را با هم عوض می کردند.

اسلام با اکثر این ازدواجها به شدت مقابله کرد و چنین روشهای زناشویی را حرام دانست.



بانوان منتظِر
گروهى دیگراز بانوان که یاوران امام زمان هستند و پیش از ظهور بقیة‏الله رحلت کرده ‏اند. به ایشان گفته مى ‏شود امام تو ظاهر گشته است، اگر مایلى مى ‏توانى حضور داشته باشى. آنان نیز به اراده پروردگار زنده خواهند شد.

رجعت زنان مربوط به گروه خاصى نیست و هر بانویى خود را با خواسته ‏ها و شرایط زندگى در حکومت مهدى آل محمد علیه السلام تطبیق دهد ممکن است در آینده از رحمت خداوندى بهره‏ مند گشته، براى یارى امام زنده شود. یکى از آن شرایط خواندن دعاى عهد است که در فرد، نوعى آمادگى براى پذیرش حکومت آخرین ذخیره الهى ایجاد مى‏ کند. به فرموده امام صادق علیه السلام :

هر که چهل صبح دعاى عهد را بخواند از یاوران قائم ما باشد و اگر هم پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود خداوند او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد... .1




صورت حضرت
در روایات در وصف چهره و صورت حضرت مهدى (ع) چنین آمده است: سیمایى چون ماه تابان دارد و چهره اش گرد و درخشان است. (1) پیشانى باز و نورانى، بینى کشیده و باریک دارد (2) چهره ای چون دینار گرد وگلگون است. (3) دیدگانش سرمه کشیده، محاسن مبارکش پر مو و برگونه راست او خالى جذاب است. (4)

1. بحار الانوار ج50 ص 78 منتخب الاثرص 185.
2. کشف الغمه ج 3 ص 259 بحار الانوار ج 51 ص 80 و 90.
3. بحار الانوار ج 1 5 ص 77 الزام الناصب ص 139.
4. کشف الغمه ج 3 ص 260.

---------------------------------------------
قد و قامت حضرت
در وصف قد و قامت حضرت مهدى(ع) آمده است: راست قامت است، اما نه دراز قد. (1) قد مبارکش مانند شاخه درخت بان که سروقدان را به آن تشبیه مى کنند و یا چوب ریحان است. (2)

1. الزام الناصب ص 138.
2. روزگار رهایی ج1 ص169.
----------------------------------------------------

اندام حضرت(ع)
ابو بصیر می گوید به امام صادق(ع) گفتم: از پدر شماشنیده ام که امام زمان(ع) سینه اى گشاده وکتف هایى باز و عریض دارد.
حضرت فرمود: ای ابا محمد پدرم زره پیامبر(ص) را پوشید، ولى برایش بلند بود، به طورى که بر زمین مى رسید. من نیز آن را پوشیدم، ولى بر قامتم بلند بود، ولى آن زره بر قامت حضرت قائم(ع) چنان مناسب واندازه است که بر بدن رسول خدا(ص) اندازه بود و قسمت پایین آن زره کوتاه است، به طورى که هر بیننده گمان می کند، اطراف آن را گره زد ه اند. (1)
ریان بن صلت می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: آیا شما صاحب امر هستید؟
فرمود: من امام وصاحب امر هستم، ولى نه آن صاحب امرى که زمین را از عدل وداد پر می کند. حضرت قائم کسى است که وقتى ظهور می کند، در سن پیران است، ولى به نظر جوان مى آید. اندامى قوى وتنومند دارد به طورى که اگر دست را به سوى بزرگترین درخت دراز کند، آن را از ریشه بیرون مى آورد و اگر میان کوه ها فریاد برآورد، صخره ها را مى شکند واز جا کنده مى شود.(2)
پیامبر(ص) فرمود: او از فرزندان من است، اندامش چونان مردان بنى اسرائیل سخت وستبر است. (3)
در دیگر روایات آمده است: راست قامت است ولى نه دراز قد، چهار شانه است ولى نه کوتوله ،خلقت او معتدل است. شکمى چاق، ران هایى پرگوشت و اندامى متناسب دارد .(4)

1. بحار الانوار ج152 ص 319 ، اثبات الهداة ج 3 ص 440 و 520.
2. کمال الدین ج 2 ص 48، اعلام الوری ص 407 ، کشف الغمه ج 3 ص314.
3. ملاحم ابن طاووس ص 142.
4. روزگار رهایی ج 1 ص 121
------------------------------------------------
ابروهاى حضرت
در روایات در وصف ابروهاى حضرت مهدى (ع) چنین آمده است:
ابروهایش به طرف صورتش فرو هشته است. (1) ابروهایى کشیده دارد. (2) ابروانى به هم رسیده دارد. (3)

1. الزام الناصب ص 138.
2. همان ص 138.
3. همان ص 138.
------------------------------------
پیشانى حضرت
روایات ، نشانى حضرت مهدى (ع) را چنین توصیف کرده است:
پیشانى باز و درخشان.

--------------------------------------
چشمان حضرت
در وصف چشمان حضرت آمده است:
دیدگانى مشکى و سرمه کشیده دارد. (1) و از شب زنده دارى فرو رفته است.(2)
1. کشف الغمه ج3 ص 260 و276 ، منتخب الاثر 166 ، بحار الانوار ج 52 ص 51.
2. الزام الناصب ص 3810.
------------------------------------------
رنگ چهره حضرت
در روایات رنگ چهره حضرت مهدى (ع) چنین آمده است:
رنگش عربى گندم گون است . (1) هاله اى از نور او را احاطه کرده است. (2) صورتى نقره فام و چهره اى گلگون دارد. (3)
1.منتخب الاثر ص 185بحار الانوار ج 50 ص78.
2. کشف الغمه ج 3 ص 259 و269 منتخب الاثر ص147.
3. منتخب الاثر ص157 بحار الانوار ج 51 ص35.
----------------------------
گونه حضرت
در روایات آمده است که برگونه راست حضرت قائم (ع) خالى جذاب وجود دارد .(1) مانند دانه مشک که بر قطعه عنبر سائیده باشند. (2)
1. کشف الغمه ج 3 ص 260 ، منتخب الاثر ص166 ، ینابیع الموده ج 3 ص 35.
2. الزام النا صب ص 138 ، الامام المهدى ص337.
-------------------------------------
محاسن حضرت
در روایات آمده است:
محاسن ریش(ع) مبارکش پر مو و مشکى است (1)
1. کشف الغمه ج 3 ص260 و276، منتخب الاثر ص 166، بحارالانوار ج51 ص 36.
-----------------------------------------
دندان حضرت
در روایات درباره دندان هاى حضرت چنین آمده است:
دندان هایش چون شانه ظریف، منظم وجدا از هم است. (1) دندان هایى شفاف دارد. (2) دندان هاى ثنایایش براق و از هم جدا است .(3)
1. بحار الانوار ج 15 ص 77 ، کشف الغمه ج 3 ص 260 و 277.
2. غیبة نعمانى ص 141، منتخب الاثر ص 150.
3.منتخب الاثرص 165.
-----------------------------------
علامت پشت
در پشت مبارک رسول خدا(ص) علامتى بودکه آن را ختم نبوت گویند.
حضرت مهدى (ع) نیز علامتى در پشت دارد مانند علامت پشت مبارک رسول خدا(ص) که برخى از آن به ختم وصایت تعبیر کرده اند. (1)
1. نجم الثاقب باب سوم.
-------------------------------------------
شمایل حضرت
صفات ومشخصات حضرت مهدى (ع) که در احادیث وروایات آمده بسیار است .
مرحوم مجلسى درکتاب غیبت شیخ طوسى از امام باقر(ع) نقل مى کند که امیر المؤمنین (ع) در منبر فرمود: مردى از دودمان من، در آخر الزمان ظهور مى کند که رنگش سفید مایل به سرخى وشکمش عریض، ران هایش پهن، استخوان شانه هایش درشت و در پشت وى دو خال است: یکى به رنگ پوست بدنش و دیگرى شبیه خال پیامبر(ص) است .
دو نام دارد: یکى مخفى ودیگرى ظاهر، نامى که مخفى است احمد ونامى که ظاهر است محمد مى باشد.(1)
روزى امیرالمؤمنین (ع) نگاهى به امام حسین (ع) کرد و فرمود: این پسر من آقاست، چنان که پیغمبر نیز او را آقا نامید، خداوند از دودمان او مردى همنام پیغمبر(ص) به وجود آورد که در خوى وسیرت مانند خود آن حضرت است. پیشانى اش باز، بینى اش کشیده، میان برآمده، شکمش فربه، ران هایش پرگوشت ودر ران راستش خالى است ومیان دندان هاى ثنایایش باز ست... .(2)
درکتاب فصول المهمَه آمده است: مهدى موعود جوانى متوسط القامه، نیکورو و خوش موى است موى سرش بر روى دوش هایش ریخته است. بینى اش باریک و پیشانى اش باز است...... (3)
از جمله خصایص حضرت آن است که گذشت زمان باعث پیرى او نمى شود، لذا وقتى ظهور مى کند با آن که سن مبارک اوسال ها از هزارگذشته، به صورت مردى چهل ساله ظاهر می شود. (4)
به هر حال اوصافى وخصوصیاتى که براى آن حضرت بیان شده، مشخصاتى است که جز برآن شخصِ خاص امام دوازدهم، یگانه فرزند امام حسن عسکرى (ع) بر احدى قابل انطباق نیست، لذا بطلان دعاوى مدعیان مهدویت با توجه به این نشانه ها آشکار است.
1. بحار الانوار ج 51 باب 4 حدیث 4.
2. همان حدیث 19.
3. سیماى آفتاب حبیب الله طاهری ص 55.
5. منتخب الاثرص 284.
--------------------------------------------
شنوءة
منطقه اى است دریمن که قبیله ازد به آن ها منسوب است. مردان این منطقه در زیبائى ضرب المثل هستند.(1)
رسول اکرم (ص) در حدیثى سیماى درخشان حضرت مهدى (ع) را هنگام ظهور چنین توصیف مى فرماید: گویى مردى است از شنوءة و بر دوش او دو عبا از قطوان است .(2)
1. روزگار رهایی ج 1 ص 122.
2. بحار الانوار ج52 ص 80 اختصاص مفید ص 208.




یکى از خدام حضرت رضا(علیه السلام) مى گوید:
«براى کشیدن دندان، پیش دکتر رفتم. دکتر گفت: غده اى کنار زبان شما است که باید عمل شود. من موافقت کردم، امّا پس از عمل، لال شدم و قادر به حرف زدن نبودم. همه چیز را روى کاغذ مى نوشتم و با دیگران به این وسیله ارتباط برقرار مى کردم. هر چه به دکتر مراجعه کردم، فایده اى نبخشید. دکترها گفتند: رگ گویایى شما صدمه دیده است.
ناراحتى و بیمارى به من فشار آورد. براى معالجه به تهران رفتم. روزى در تهران به حضور آقاى علوى رسیدم که فرمود: راهنمایى من به تو این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروید. چون اگر شفایى باشد در آن جا است.
تصمیم جدى گرفتم. هر هفته از مشهد بلیط هواپیما تهیه مى کردم و شبهاى سه شنبه به تهران مى رفتم و شب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرّف مى شدم. در هفته سى و هشتم، بعد از خواندن نماز سر بر مهر گذاشتم و صلوات مى فرستادم. ناگهان حالتى به من دست داد که دیدم همه جا روشن و نورانى شد و آقایى وارد شد که عده زیادى دنبال ایشان بودند و مى گفتند که این آقا، حضرت حجة بن الحسن(علیه السلام) است. من ناراحت در گوشه اى ایستاده و با خود مى اندیشیدم که نمى توانم به آقا سلام کند. آقا نزدیک من آمد و فرمود: سلام کن!
به زبانم اشاره کردم که لال هستم، وگرنه بى ادب نیستم که سلام نکنم. حضرت، بار دوم فرمود: سلام کن!
بلافاصله زبانم باز شد و سلام کردم. در این هنگام پرده ها کنار رفت و خود را در حال سجده و در حال صلوات فرستادن دیدم. این جریان را افرادى که قبلا سلامتى مرا دیده و بعد لال شدن مرا نیز مشاهده کرده بودند و حالا نیز سلامتى مرا مى بینند، نزد حضرت آیة اللّه العظمى گلپایگانى(رحمه الله)شهادت داده اند».


 گام اول : جام جم چیست؟
راههای رهایی از if condition در این بخش به روشن ساختن مفهوم جام جم می پردازیم که عامل تمایز انسان از سایر موجودات است.
جام جم مجموعه انرژیهای درونی انسان است. در واقع در این بخش گفتگوی ما پیرامون این محور است که تمام قدرتهابرای خوشبختی و سعادت درون انسان است و تعریف و فرمول مشخصی برای آن وجود ندارد. با این دیدگاه انسان یک موجود «عامل» است که می تواند خود را از همه اگرهای موجود رها کند . در راه شناخت این انرژیهای درونی موانعی وجود دارد که در عرفان آنها را تحت عنوان کلی « تعلقات » بررسی می کنیم. بنابراین در جلسات بعد به جستجوی تعلقات و راههای رهایی از آن می پردازیم.
تمرین (1) ساعتی را با خود خلوت کنید و هر تفاوتی را که در خود با سایر موجودات می یابید فهرست کنید.
از خود بپرسید چرا نام من انسان شده است؟
چه توانایی هایی دارم و آیا تا به حال از تمام آنها در هر لحظه أی که خواسته ام استفاده کرده ام یا نه ؟
ببینید می توانید دلیل عدم استفاده از این توانایی ها را بیابید.
تمرین(2) در یک جمله برای خود بنویسید که چه وقت در زندگی احساس خوشحالی و خوشبختی می کنید.
 گام دوم: رهایی از تعلق دوبینی (interpretation)
یکی از مهمترین تعلقات که موجب می شود نتوانیم از انرژیهای درونی خود درست استفاده کنیم تعلق دوبینی است.
ما عادت کرده ایم از هر رفتار و سخن اطرافیان خود تعبیری داشته باشیم .بنابراین همواره همه پدیده ها را به صورت دو پدیده می بینیم یکی خود واقعیت و دیگری تعبیر و تفسیری که ما از واقعیت داریم. اگر بتوانیم در بحران های مختلف واقعیت را از تعبیر و interpretation تفکیک کنیم به مرور با تمرین خواهیم توانست تعبیرها را به کناری نهیم و برای واقعیتهای موجود راه حل پیدا کنیم به همین دلیل یکی از بهترین راه حل ها در کدورتهای بین افراد صراحت است.
تمرین(1) ناراحتی های خود را در چند روز گذشته مرور کنید آیا می توانید واقعیت و تعبیر را از هم جدا کنید؟ فکر می کنید چند درصد از ناراحتی های ما ناشی از تعبیر است و چند درصد به واقعیت باز می گردد. با کنار گذاشتن تعبیر ها آیا می توانید برای واقعیت ها راه حل مناسب بیابید؟ راه حل ها را روی کاغذ بنویسید.
تمرین (2) آیا تا به حال برایتان پیش آمده که تعبیر شما از موضوعی ناراحتتان کرده و بعد گذشت زمان مشخص کرده که تعبیر شما اشتباه بوده و شما بی دلیل ناراحت شده اید؟ این موارد را بنویسید و در کلاس راجع به آن گفتگو کنید.
 گام سوم :رهایی از تعلق مقایسه
 مقایسه برای فرد مقابل شما پیامی منفی به همراه دارد . خواه نزدیکترین فرد به شما مثلا همسرتان باشد یا فردی دورتر مثلا همسایه.
هنگامی که کسی را با دیگری مقایسه می کنید فرد مقابل به سرعت واکنش دفاعی نشان می دهد و این واکنش دفاعی از آنجا که شتابزده است بر وخامت بحران می افزاید .
علاوه بر این گاهی مقایسه ذهنی بین خودتان و دیگری یا مقایسه فرد با الگوهای از پیش تعیین شده باعث بروز اضطرابهای بسیاری برای خودتان می شود. این باور رایج که مقایسه در امور مثبت مفید است باوری ناصحیح است .
 چرا برای امور مثبت از روشهای انسانی ایجاد انگیزه بهره نبریم؟ اگر با فرزند خود با زبان مقایسه سخن گوییم او نیز با همین زبان به ما پاسخ می گوید. در این گام همچنین به دنبال راه هایی هستیم که اگر توسط کسی مورد مقایسه با دیگری قرار گرفتیم بتوانیم با استفاده از انرژی های درونی خود از تعبیر جملات آن فرد پرهیز کنیم.
 تمرین(1) وقتی می خواهید با اطرافیان خود با زبان مقایسه صحبت کنید با خود بیندیشید و راه مناسبتری را برای بیان واقعیت بیابید. اجازه ندهید جملات شما احساس عدم کفایت در فرد مقابل پدید آورد . با خود فکر کنید که آیا گفتگو با زبان مقایسه راه را برای فرد مقابل باز نمی کند که او هم به مقایسه شما با دیگران بپردازد؟
تمرین(2) مواردی را که فردی را با دیگری در گذشته مقایسه کرده اید مرور کنید به دقت بیندیشید آیا شما می توانید به تمام فاکتورهای شخصیتی آن دو فرد اشراف داشته باشید و مقایسه أی دقیق و با رعایت همه جوانب و جزئیات انجام دهید اگر به این نتیجه رسیدید که هرگز نمی توانید همه جزئیات وجودی یک فرد را در نظر بگیرید تصمیم بگیرید به طور جدی از مقایسه بپرهیزید.
تمرین(3) گاهی ما افراد را با الگوهایی که از قبل در ذهن داشته ایم مقایسه می کنیم مثلا خانمی پس از ازدواج مدام همسرش را با یک الگوی برتر که در ذهن داشته به عنوان مثال پدرش یا برادرش مقایسه می کند و چون همسرش را مشابه الگو نمی یابد احساس می کند در انتخابش شکست خورده است.چند درصد از بحران های زندگی شما به این گونه مقایسه ها ارتباط می یابد با پذیرش تفاوت های انسانها می توانید از تعلق مقایسه رهایی یابید.
گام چهارم:رهایی از تعلق افتادن در تله قضاوت دیگران
 بسیاری از ما در موقعیتهای مختلفی از زندگیمان با فیلم نامه أی بازی می کنیم که دیگران برایمان نوشته اند.
 توجه به اینکه دیگران راجع به ما چه فکر می کنند و آیا رفتار ما مورد تایید آنهاست یا نه دغدغه بزرگی محسوب می شود.این دغدغه پاره أی از انرژی های درونی ما را به هدر می دهد.برای رهایی از این تعلق باید به این نکته توجه کنیم که ما نیازمند تایید افرادی هستیم که خود آنها هم به همان نسبت نیازمند تایید ما هستند. با رهایی از این تعلق می توانیم حتی بسیاری از رفتارهای اجتماعی را که مخالف موازین انسانی هستند تغییر دهیم.
تمرین(1) آیا تا به حال مواردی پیش آمده که درباره ی فردی قضاوت کرده اید و گذشت زمان نشان داده قضاوت شما اشتباه بوده است ! درباره ی این موارد در کلاس گفت و گو کنید .
تمرین(2) گاهی علیرغم قضاوتهای دیگران کاری را انجام می دهیم . پس از مدتی همه قضاوتشان را در مورد ما اصلاح می کنند . آیا چنین مواردی را در زندگی خود تجربه کرده اید . آنها را بنویسید و در کلاس گفت و گو کنید .
 تمرین(3) آیا تا بحال مشاهده کرده اید که همه ی افراد یک جمع قضاوت واحدی درباره ی موضوعی داشته باشند ؟ توجه به قضاوتهای افراد به ما کمک می کند تا دریابیم نمی توانیم همواره همه را راضی نگه داریم .
 تمرین(4) گاهی نیز شرایطی پیش می آید که اکثریت افراد یک جمع قضاوت واحدی درباره ی موضوعی ارائه می دهند اما پس از چندی واقعیت خود را نشان می دهد . واقعیتی که کاملا متضاد با قضاوت جمع بوده است. این موارد را یادداشت کنید و در کلاس مطرح نمایید.
گام پنجم : پیشنهاد روش عشق ورزیدن به تمام مظاهر جمال خداوند به جای استفاده از عقل جزئی
در عرفان از دو نوع عقل صحبت می کنیم ،عقل کلی که ما را در یافتن پاسخ برای سئوالات اساسی آفرینش یاری می دهد همچون پاسخ به سئوال (( از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟)) چنین عقلی رشد دهنده و پویاست.اما عقل جزئی ما را به تفکر زائد وا می دارد.
عقل جزئی عقل محاسبه گر و شعبده بازی است که با کنار هم گذاشتن جزئیات در مورد افراد به قضاوت و داوری رفتار انسانها می پردازد . عرفا این عقل را کاهش دهنده انرژی های درونی می دانند و در مقابل آن از عشق حمایت می کنند که مفهوم آن مهر ورزیدن به همه موجودات اطرافمان است .
همانطور که حافظ می گوید : این همه شعبده ها عقل که می کرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن با عشق ورزیدن به همه ی مظاهر حیات چشم ها از آلودگی به دیدن رهایی می یابد وبه قول (( هریس )) انسان به بهترین وضعیت روحی دست می یابد که اصطلاحا وضعیت I am Okay You are Okay است .
تمرین(1) بحران هایی که اخیرا با آن مواجه بودید مرور کنید. بررسی کنید که عقل جزئی چقدر برای شما مشکل به وجود آورده است و اگر با دیدگاه مهرورزی به بحران نگاه کنید آیا راه حل های بهتری نمی یابید؟
تمرین (2) مهر ورزیدن به طبیعت و کودکان در نهاد ما به طور فطری قرار دارد با کمی تمرین می توانیم ویژگی های این مهرورزی را بیابیم و آن را در مورد انسانهای اطراف خود تمرین کنیم . مثلا اگر بچه نه ماهه أی دستش را بلند کند و به صورت ما بزند نه تنها ناراحت نمی شویم بلکه دست بچه را می بوسیم. تمرین کنیم که آیا می توانیم این رابطه ی مهرورزانه ی شفاف و بدون دخالت عقل جزئی را با همه انسانها داشته باشیم .
تمرین(3) یک نمونه عشق مجازی را بررسی کنید و توانایی هایی را که عشق مجازی در وجود عاشق پدید می آورد در نظر بگیرید آیا تصور نمی کنید عشق حقیقی چندین برابر این توانایی ها را در وجود ما پدید می آورد؟
گام ششم :نظریه پذیرش و تفکر گاه جبر گاه اختیار به جای انتقاد و سعی در تغییر دیگری
در روانشناسی امروز تاکید می شود که بهترین حالت برای فهم شرایط ناراحت کننده أی که قابل تغییر نیست پذیرش آن شرایط است .
 تلاش برای تغییر دادن دیگری این پیام را به همراه دارد که از نظر ما او آن چیزی نیست که ما می خواهیم و این پیام برای طرف مقابل همواره منفی است .
با پذیرش اطرافیان خود در واقع خود را از وضعیت (( اگر )) رهایی بخشیده ام و این کار تنها از طریق تغییر دیدگاه نسبت به افراد حاصل می شود .
 تفکر جبر و اختیار در عرفان به آرامش فرد کمک بسیاری می کند . باور کنیم که ما موجودات آزادی آفریده شده ایم که قادر به انجام هر کاری هستیم . چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک حافظ اما سنتهایی در طبیعت وجود دارد که ما باید در چارچوب آن سنتها زندگی کنیم .
به تعبیر دیگر اگر بپذیریم که مواردی وجود دارد که در ناموس آفرینش از اختیار ما خارج است بهتر می توانیم از نیروی اختیار خود در سطوح دیگر بهره بریم . رضا به داده بده وز جبین گره بگشا که بر من و تو در اختیار نگشاده است حافظ بعنوان مثال ما می توانیم هر زمان که خواستیم کلید برق را بزنیم و لامپ را روشن کنیم اما گاهی برق از محل تولید قطع شده است و ما هر چه تلاش می کنیم با زدن کلید لامپ روشن نمی شود . در چنین مواردی اگر شرایط را نپذیریم دچار اظطراب و ناراحتی می شویم اما اگر واقعیت را بپذیریم با آرامش کامل به دنبال راه حل مثلا روشن کردن شمع می گردیم.
تمرین (1) در مورد ویژگی های خاصی در اطرافیانتان که شما را ناراحت می کند با خود بگویید من او را دوست دارم و همینطور که هست او را می پذیرم و سعی در تغییر دادن خصو صیاتش ندارم . متقابلا من آنقدر توانایی در وجودم دارم که هر لحظه می توانم فرمول خوشبختی و خوشحالی خود را با استفاده از انرژیهای درونیم بنویسم پس در هر شرایطی قادرم خوشحال باشم .
تمرین (2) اگر باور خاصی دارید که بسیار به آن پایبند هستید مثلا فکر می کنید کم حرفی نشانه ادب است دقت کنید که تا چه حد فاکتورهای خانوادگی و محیطی بر روی آن تاثیر داشته است. آیا همه انسان ها مثل شما می اندیشند ؟ اگر فرد مقابل شما دارای باوری کاملا مغایر باور شماست با خود فکر کنید اگر شما اعتقاد او را داشتید دوست داشتید با شما چطور رفتار می شد ؟
تمرین (3) به همه مواردی که باور دارید بیندیشید و ببینید آیا این امور مطلق هستند یا نسبی ؟ آیا خط کشی وجود دارد که به طور قطع خوب و بد را مشخص کند ؟ خط کشی که همه افراد بشر آن را بپذیرند؟ آیا منطق از دید انسان های مختلف متفاوت نیست ؟
تمرین (4) اختلاف نظرهای خود را با دیگران مرور کنید ببینید گاهی اصرار بر باور خود موجب نمی شود نتوانیم لذت های دیدگاه مقابل را بشناسیم و از آن لذت ببریم ؟ اگر چنین مواردی را تجربه کرده اید بنویسید و در کلاس گفتگو کنید.
گام هفتم : زیستن در حال و رهایی از تعلقات گذشته و آینده فکر کردن
به گذشته ای که از دست رفته یا نگرانی داشتن نسبت به آینده ای که هنوز نیامده باعث می شود انرژی های ما در زمان حال کاهش یابد و ما از لذت زیستن در لحظه بی بهره بمانیم .
تعلق به تحقق حتمی نتیجه منابع انرژی درونی ما را خاموش می کند .
گاهی روزهای متمادی از زیبایی های اطراف خود لذت نبرده ایم چرا که یا عقل جزئی سرگرم تجزیه و تحلیل وقایع گذشته است و یا در آرزوهای بی انتهای آینده غرق است .
 دقت کرده اید که گاه شاید برای چند روز نگاهی به آسمان نینداخته ایم و از زیبایی آن لذت نبرده ایم برای اینکه فردی هفته پیش حرفی گفته که ناراحتمان کرده یا از آینده موهومی می ترسیم .
از زیبایی رشد لحظه به لحظه فرزندانمان غافلیم چرا که مشغول گرفتن حقوق گذشته خود هستیم یا برای کسب حق های جدید در آینده نقشه می کشیم . با لذت بردن از حال می توانیم همواره پر انرژی باشیم و برای هر مشکل محتملی در آینده آمادگی روحی لازم را داشته باشیم .
تمرین (1) دقیقا در لحظه ای که فکر کردن به امری در گذشته یا داشتن دغدغه ای برای آینده شما را ناراحت می کند با خود این جمله را تکرار کنید الان چه کاری می توانم انجام دهم که خوشحال باشم مثلا نگاهی به زیبایی های اطرافتان بیندازید یا حالت فیزیکی بدن خود را تغییر دهید و به فرمی در آورید که زمان خوشحالی احساس می کنید مثلا نفس عمیق بکشید یا به ورزشی سبک بپردازید .
تمرین (2) احساس ناراحتی خود را در لحظه ای که اتفاقی افتاده با مدتی پس از آن مقایسه کنید و با تمرین سعی کنید از قید زمان رهایی یابید . تلاش کنید در لحظه وقوع مسئله احساستان را همچون یک سال پس از وقوع آن سازید . با خود فکر کنید پس از یک سال چه شرایطی پیش می آید که به اندازه لحظه وقوع بحران ناراحت نیستم آن حالت را تمرین کنید .




A«می گویم: من به خط شیخ ما: بهاءالدین عاملی(قدس الله روحه) چیزی را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدین محمدبن مکی(شهید اول) گفت: من نقل می کنم از خط شیخ احمد فراهانی رحمت الله از عنوان بصری؛ و وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری می گشت.
او گفت: حال من اینطور بود که به نزد مالک بن أنس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق(علیه السلام) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم، و دوست داشتم همانطوریکه از مالک تحصیل علم کرده ام، از او نیز تحصیل علم نمایم.
پس روزی آن حضرت به من گفت: من مردی هستم مورد طلب دستگاه حکومتی(آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست، و جاسوسان و مفتشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر این، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و أذکاری دارم که بدانها مشغولم. تو مرا از وردم و ذکرم باز مدار! و علومت را که می خواهی، از مالک بگیر و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانـکه سابقاً حالت اینطور بود که به سوی وی رفت و آمد داشتی.
پس از این جریان غمگین گشتم و از نزد وی بیرون شدم، و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خیری جزئی را هم تفّرس می نمود، هر آینه مرا از رفت و آمد بسوی خودش، و تحصیل علم از محضرش منع و طرد نمی کرد.
A پس داخل مسجد رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) شدم و بر آن حضرت سلام کردم. سپس فردای آن روز بسوی روضه برگشتم و در آنجا دو رکعت نمازگزاردم و عرض کردم: ای خدا! ای خدا! من از تو می خواهم تا قلب جعفر را به من متمایل فرمایی، و از علمش به مقداری روزی من نمایی تا بتوانم بدان، بسوی راه مستقیم و استوارت راه یابم!
A و با حال اندوه و قصه به خانه ام بازگشتم؛ و به جهت آنکه دلم از محبت جعفر اشراب گردیده بود، نزد مالک بن أنس نرفتم. بنابراین از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب(که باید در مسجد با امام جماعت به جای آورم) تا به جایی که صبرم تمام شد.
در این حال که سینه ام گرفته بود و حوصله ام به پایان رسیده بود نعلین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را کردم؛ و این هنگامی بود که نماز عصر را به جا آورده بودم.
پس چون به در خانه حضرت رسیدم، اذن دخول خواستم برای زیارت و دیدار حضرت. در این حال خادمی از خانه حضرت بیرون آمد و گفت: چه حاجت داری؟!
گفتم: سلام کنم بر شریف.
خادم گفت: او در محل نماز خویش به نماز ایستاده است. پس من مقابل در منزل حضرت نشستم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین! خداوندت بیامرزد!
پس من نشستم، و حضـرت قـدری به حـال تفـکّر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه ات چیست؟!
گفتم: ابوعبدالله(پدر بنده خدا)!
حضرت گفتند: خداوند کنیه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد ای ابوعبدالله! حاجتت چیست؟!
من در این لحظه با خود گفتم: اگر برای من از این دیدار و سلامی که بر حضرت کردم غیر از همین دعای حضرت هیچ چیز دیگری نباشد، هر آینه بسیار است.
سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه می خواهی؟!
عرض کردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرماید، و از علمت به من روزی کند. از خداوند امید دارم آنچه را که درباره حضرت شریف تو درخواست نموده ام به من عنایت نماید.
A حضرت فرمود: ای اباعبدالله! علم به آموختن نیست. علم فقط نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را نموده است واقع می شود. پس اگر علم می خواهی، باید در اولین مرحله در نزد خودت حقیقت عبودیت را بطلبی؛ و به واسطه عملکردن به علم، طالب علم باشی؛ و از خداوند بپرسی و استفهام نمایی تا خدایت تو را جواب دهد و بفهماند.
گفتم: ای شریف! گفت: بگو: ای پدر بنده خدا(اباعبدالله)!
گفتم: ای اباعبدالله! حقیقت عبودیت کدام است؟
گفت: سه چیز است: اینکه بنده خدا برای خودش درباره آنچه را که خدا به وی سپرده است ملکیتی نبیند؛ چرا که بندگان دارای ملک نمی باشند، همه اموال را مال خدا می بیند، و در آنجاییکه خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، می گذارند؛ و اینکه بنده خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند؛ و تمام مشغولیاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است.
A A بنـابراین، اگر بنـده خـدا برای خودش ملکـیّتی را در آنچه که خدا به او
سپرده است نبیند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالی بدان امر کرده است بر او آسان می شود و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می گردد و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه را که خداوند به وی امرکرده و نهی نموده است، دیگر فراغتی از آن دو امر نمی یابد تا مجال و فرصتی برای خودنمایی و فخریّه نمودن با مردم پیدا نماید.
پس چون خداوند، بندة خود را به این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس و خلایق بر وی سهل و آسان می گردد؛ و دنبال دنیا به جهت زیاده اندوزی و فخریّه و مباهات با مردم نمی رود و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم می نگرد، آنها را به جهت عزت و علوّ درجة خویشتن طلب نمی نماید و روزهای خود را به بطالت و بیهوده رها نمی کند.
و این است اولین پله از نردبان تقوی.خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
A«آن سرای آخرت را ما قرار می دهیم برای کسانیکه در زمین ارادة بلند منشی ندارند و دنبال فساد نمی گردند؛ و تمام مراتب پیروزی و سعادت در پایان کار، انحصاراً برای مردمان باتقوی است.A»
گفتم: ای اباعبدالله! به من سفارش و توصیه ای فرما!
گفت: من تو را به نه چیز وصیّت و سفارش می نمایم؛ زیرا که آنها سفارش و وصیت من است به اراده کنندگان و پویندگان راه خداوند تعالی و از خداوند مسألت می نمایم تا تو را در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید.
سه تا از آن نه امر دربارة تربیت و تأدیب نفس است و سه تا از آنها دربارة حلم و بردباری است و سه تا از آنها دربارة عـلم و دانـش است.
پس ایA«عنوانA»آنها را به خاطرت بسپار و مبادا در عمل به آنها از تو سستی و تکاهل سر زند!
A«عنوانA»گفت: من دل و اندیشه ام را فارغ و خالی نمودم تا آنچه را که حضرت می فرماید بگیرم، اخذ کنم و عمل نمایم.
پس حضرت فرمودند: اما آن چیزهایی که راجع به تأدیب نفس است آنکه: مبادا چیزی را بخوری که بدان اشتها نداری، چرا که در انسان ایجاد حماقت و نادانی می کند؛ و چیزی مخور مگر آنگاه که گرسنه باشی؛ و چون خواستی چیزی بخوری از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را که فرموند:
A«هیچوقت آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است. بنابراین اگر بقدری گرسنه شد که ناچار از تناول غذا گردید، پس به مقدار ثلث شکم خود را برای طعامش بگذارد و ثلث آن را برای آبش و ثلث آن را برای نفسش.A»
و اما آن سه چیزی را که راجع به بردباری و صبر است: پس کسیکه به تو بگوید: اگر یک کلمه بگویی ده تا می شنوی به او بگو: اگر ده کلمه بگویی یکی هم نمی شوی!
و کسیکه تو را شتم و سبّ کند و ناسزا گوید، به وی بگو: اگر در آنچه می گویی راست می گویی، من از خدا می خواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه می گویی دروغ می گویی، پس من از خدا می خواهم تا از تو درگذرد.
و اگر کسی تو را بیم دهد که به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده که من دربارة تو خیرخواه می باشم و مراعات تورا می نمایم.
و اما آن سه چیزی که راجع به علم است: پس، از علماء بپرس آنچه را که نمی دانی؛ و مبادا چیزی را از آنها بپرسی تا ایشان را به لغزشی افکنی و برای آزمایش و امتحان بپرسی. مبادا که از روی رأی خودت به کاری دست زنی؛ و در جمیع اموری که راهی به احتیاط و محافظت از وقوع در خلافِ امرداری احتیاط را پیشه خود ساز. از فتوی دادن بپرهیز همانطور که از شیر درنده فرار می کنی: و گردن خود را جِسر و پل عبور برای مردم قرار نده.
ای پدر بندة خدا(اباعبدالله) دیگر برخیز از نزد من! چرا که تحقیقاً برای تو خیر خواهی کردم؛ و ذکر و وِرد مرا بر من فاسد مکن؛ زیرا که من مردی هستم که روی گذشت عمر و ساعات زندگی حساب دارم و نگرانم از آنکه مقداری از آن بیهوده تلف شود. تمام مراتب سلام و سلامت خداوند برای آن کسی باد که از هدایت پیروی می کند و متابعت از پیمودن طریق مستقیم می نماید.A»A A 




[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]