سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Slide 1


امروزه همراه با پیشرفتهای تکنولوژیکی در دنیا به نظر می رسد میزان استرسهای شغلی ، تحصیلی، خانوادگی و … نیز افزایش یافته و جستجوی یک سیستم روانشناسی مناسب ضروری است تا بتواند فرد را در بحرانهای مختلف برای یافتن راه حل یاری دهد. سیستم پیشنهادی ما در اینجا دیدگاه های عرفانی است.
نگرش عرفانی به زندگی مهارتهای مختلفی را برای فرد به همراه دارد که او را برای رسیدن به سطوح آرامش کمک می کند. ما بر آن هستیم که این سیستم را با شاخصه های عرفان ایرانی و متناسب با فرهنگ ملی خود عرضه کنیم.
از آنجا که عرفا با زبان رمز سخن گفته اند لازم است اصول عرفانی به زبانی ساده و در قالب عناوین کلی بیان گردد و ویژگیهای انسان کامل مورد توجه قرار گیرد.
 در هر جلسه یکی از محورهای این دیدگاه مطرح می شود و در پایان تمرینهایی ارائه می شود که افراد آنها را انجام داده و در جلسه بعد درباره اثرات تمرین یا موانع احتمالی برای انجام آن گفتگو می کنند سر فصلهای مورد گفتگو را می توان به ترتیب زیر فهرست کرد :
گام اول : جام جم چیست؟
گام دوم: رهایی از تعلق دوبینی (interpretation)
گام سوم :رهایی از تعلق مقایسه
گام چهارم:رهایی از تعلق افتادن در تله قضاوت دیگران
گام پنجم : پیشنهاد روش عشق ورزیدن به تمام مظاهر جمال خداوند به جای استفاده از عقل جزئی
گام ششم :نظریه پذیرش و تفکر گاه جبر گاه اختیار به جای انتقاد و سعی در تغییر دیگری
گام هفتم : زیستن در حال و رهایی از تعلقات گذشته و آینده فکر کردن
 
برای ادامه مبحث به دو مقاله زیر رجوع شود:
گام اول تا هفتم + تمرینها
تمرینهای کلی




 1) هر روز یک تغییر گر چه بسیار کوچک در وضعیت زندگی خود پدید آورید . با دیگران درباره این تغییر صحبت کنید . مثلا یک شب شام را روی پشت بام سرو کنید و به همه اعضای خانواده بگویید این برنامه را تنظیم کرده ام تا برای همه لذت و خوشحالی بیشتری ایجاد کنم .
2) با هر کس که صحبت می کنید نکته خاصی در او بیابید که آن را مورد تمجید و تایید قرار دهید . مثلا هنگام صحبت کردن با یک راننده تاکسی بردباری او را در انجام این کار سخت ستایش کنید یا هنگام صحبت کردن با همسرتان بگویید چقدر زیبا کلمات را در جمله به کار می بری یا وقتی که دیروز به زیبایی صحبت می کردی احساس غرور کردم .

 3) هر روز با خود این جمله را تکرار کنید : امروز چه کسی را خوشحال کنم؟ اطمینان داشته باشید با خوشحال کردن دیگران چشمه های خوشحالی و انرژی درون خودتان می جوشد این پاداش طبیعت برای شماست . مثلا با خود بگویید امروز باید احوال یکی از افراد مسن فامیل را بپرسم .

 4) وقتی با کسی سخن می گویید که دیدگاهش درباره مسئله ای با شما متفاوت است سعی کنید خود را در موقعیت او قرار دهید و دیدگاهش را درک کنید . از تقسیم کردن افراد به بد و خوب بپرهیزید .

 5) وقتی مسئله ای شما را ناراحت می کند سعی کنید واقعیت و تعبیر را از هم جدا کنید از تعبیر هار هایی یابید و برای واقعیت ها راه حل پیدا کنید سپس با خود بگویید برای خوشحالی خود چه کاری می توانم انجام دهم ؟

6) در زندگی زناشویی این هدف ارزشمند را همواره در نظر داشته باشید می خواهم از زندگی در کنار همسرم لذت ببرم و برای او نیز شرایطی را فراهم کنم که از وجود من لذت ببرد پس از دام توقع خود را رهایی می بخشم . من قادرم این کار را به خوبی انجام دهم زیرا تفاوت من به عنوان یک انسان با سایر موجودات در همین است .

 7) اگر سخن کسی شما را آزرد در همان لحظه با خود بگویید : سخنش را تعبیر نمی کنم حتما برای این سخن دلیلی در دیدگاه خود داشته که این دلیل هیچ ارتباطی با من ندارد . اگر هنوز نمی توانید به این سطح از آرامش برسید از راه حل صراحت استفاده کنید اما توجه کنید که صراحت با گله گذاری متفاوت است .

 8) سعی کنید در گفتگو با اطرافیان خود از جملات مثبت استفاده کنید . انتقاد مقایسه و بحث کردن پیام های منفی برای فرد مقابل دارد مثلا به جای اینکه به همسرتان اعتراض کنید که چرا دیر به خانه آمده است وقتی به خانه آمد به او بگویید چقدر خوب شد که آمدی نمی دانی وقتی تو در کنارم هستی چقدر احساس آرامش می کنم . تا می توانید جملات را با چاشنی محبت توام کنید .

 9 ) اگر فکری منفی شما را در دایره ای بسته قرار داد با تکرار جمله های مثبت از این دایره بیرون بیایید . توجه کنید که افکار منفی افکار منفی دیگر را به سوی خود جذب می کنند .
10 ) در وسواسهای فکری راه نجات تکرار جملات مثبت و استفاده از نیروی خیال است . خود را در موقعیتی که از آن می ترسید فرض کنید دقت کنید آن موقعیت چه ویژگی هایی دارد گاهی ما فقط به دلیل ابهام در موقعیتی از آن می هراسیم . مثلا شما همیشه وسواس دارید که مبادا هنگام بیرون رفتن از خانه چیزی را جا بگذارید . از قدرت خیال کمک بگیرید و با خود تصور کنید که از خانه بیرون رفته اید و بعد متوجه شده اید کیف پولتان را جا گذاشته اید به راه حل های ممکن بیندیشید خواهید دید آنقدرها هم که تصور می کردید وحشت آور نیست حتی می توانید به صورت عملی موقعیت های مشابه را تجربه کنید .
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود



نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.نزدیک ترین نقطه به خدانزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی،آنقدر نزدیک که نفست از شوق التهاب بند می آید.آنقدر هیجان انگیزکه با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.تجربه ای که باید طعمش را چشید . اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تو حرف بزند،همان لحظه که آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت بکشد، همان لحظه نورانی که ازشوق این معجزه دلت می خواهد تاآخردنیا از ته دل وبا کل وجودت اشک شوق بریزی وتا آخرین لحظه وجودت بباری . نزدیک ترین لحظه به خدا می توانددر دل تاریک ترین شب عمرناخواسته تو ویا در اوج بزرگ ترین شادی دلخواسته تو رخ دهد ,می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند پیش بیایدهمان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری. جایی که دلت برای او تنگ است . زیبا ترین لحظه ی عمر و هیجان انگیز ترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم با خودت خدا را می بینی.درست همان لحظه که می بینی او همه عظمت بیکرانش در قلب کوچک تو جا شده است. همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس، و نورانی و متعالی شدن حست را درک می کنی. آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بیکرانش آن را لایق شمرده و بر گزیده. و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و ازچه رو از آن تو شده است و این را همیشه به یاد داشته باشید...بودن را باور کن و تا زمانی که زنده هستی با عشق زندگی کن.لازمه عشق یک ارتباط عارفانه است پس به نیت قربت آماده شو،وضو بگیر و با تن پوشی از دعا و نیایش .در محلی آرام ،دلبستگی دنیوی را قطع کن و به هیچ چیز جز او نیندیش شماره بگیر و از ته قلب صدایش کن و او را به بزرگی و یکتا بودن یاد کن. می خواهی آسمان دلت آبی وخورشید،روشنگر زندگی ات باشد.میخواهی زبان گلها را بدانی و راز خلقت را دریابی پس به اوتوکل کن،دست هایت را بالا ببر،وجودت را سرشار از عشق و تمنا کن و به او بگو دوستش داری و فقط او را می ستایی، از او کمک می جویی،بخواه که راه راست را به تو نشان دهد، خودت را گم کن بگذار هیچ نقشی از تو بر زمین نماند بال هایت را باز کن به سوی معبود حقیقی پرواز کن. از او بخواه گاهی مواقع اختیار را از دست تو گرفته و به جایت تصمیم بگیرد،وقتی او را به بزرگی یاد کردی و در برابرش سر بر سجده نهادی ، وقتی صدای ناله هایت به عرش کبریا رفت و قلبت تپید ، قطرات اشک در چشمان زیبایت حلقه زد و گرمی اش را بر گونه هایت حس کردی،آن هنگام که در گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین، دلت شکست و صدایت لرزید،بدان که گوشی را برداشته است و بشارت می دهد بنده به من بگو چه می خواهی تادعایت را اجابت نمایم. در این لحظه فرشته ها ناظر این همه شکوه و عظمت هستند بدان که اگر به صلاح تو باشد همه چیز به تو عنایت میکند. دوست من دعا کن همیشه با تو در تماس باشد و اگر روزی یادت رفت زنگ بزنی ،تو را بیدار کند و عبادت را در تو بپروراند. هر لحظه منتظر باش تا تو را در مسیر زندگی هدایت کند.تنها سعی کن برای چند لحظه به جز او همه چیز را فراموش کنی ....

نزدیک ترین نقطه به خدا




A«عرفانA» چیزى نیست مگر A«نگاهِ هنرى و جمال شناسانه نسبت به الاهیّات و دین.A» ازین چشم انداز، هیچ دین و مذهبى وجود ندارد که در آن نوعى A«عرفانA» وجود نداشته باشد. حتى اگر کسانى باشند که، به هر دلیلى، یک دین و مذهب جدید را A«اختراعA» کنند و عده اى هم، به طور مفروض، بدان مذهب و دین A«ایمانA» بیاورند، پس از مدّتى خود به خود به دو گروه تقسیم مى شوند: 1) آنها که این دین و مذهب را با نگاهى جمال شناسانه و هنرى (یا به قول قدما: ذوقى) مى نگرند. اینان عارفانِ آن دین و مذهب خواهند بود.
2) آنها که چنین نگاه هنرى و جمال شناسانه اى نسبت به آن دین ندارند. چنین کسانى بیرون از دایره عرفان آن دین و مذهب قرار خواهند داشت
اگر کسى این سخنان ساده و بدیهى را به درستى دریافته باشد به روشنى درمى یابد که، بر این اساس، هیچ دین و مذهبى در تاریخ ظهور نکرده مگر اینکه بعضى از پیروان آن در شمار عرفان آن مذهب قرار داشته اند. به تعبیرى دیگر، هیچ دین و مذهبى وجود ندارد که در آن نوعى عرفان وجود نداشته باشد. نتیجه دیگرى که از این A«اصلA» مى توان گرفت این است که A«عرفانA» داراى طیف هاى بى شمار است، زیرا A«نگاه هاى هنرى و جمال شناسانهA» بسیار است. بنابراین، مفهوم A«عرفانA» یک امر ثابت و مستمر نیست، بلکه با تحوّلات تاریخى و فرهنگى جوامع، پیوسته در تحوّل است. همان گونه که تجربه هاى هنرى و خلاقیّت هاى ذوقى جامعه داراى پست و بلند تاریخى است، عرفان موجود در آن فرهنگ نیز مى تواند تعالى و انحطاط داشته باشد. هر کس با فرهنگ ایران دوره اسلامى مختصرى آشنایى داشته باشد. این نکته را به ضرورت احساس مى کند که عرفان اسلامى در ایران، در طول چهارده قرن، یا دقیق تر بگوییم: در طول دوازده قرن، از آغاز تا اکنون، در سیر خویش داراى پست و بلندهاى بسیار است.
دستاورد مهم دیگرى که این نظرّیه مى تواند به ما ارائه دهد این است که A«عارف بودنA» امرى است نسبى و به قول قدما ذات مراتب تشکیک. یعنى همان گونه که روشنى و تاریکى داراى درجاتى است، عرفان نیز داراى درجات است. از باب تمثیل: روشنى داخل یک اطاق وقتى پرده را کشیده ایم و چراغى هم روشن نیست، با روشنى همان اطاق وقتى که چراغى روشن شود متفاوت خواهد بود و با درجه نورى که آن چراغ دارد مى تواند کم و زیاد شود. بر همین قیاس تا وقتى که از اطاق بیرون آییم و به روشنى آفتاب برسیم، آفتاب سحرگاه یا آفتاب نیم روز، آفتاب زیر ابر یا آفتاب یک روز بى ابر تابستان در نیم روز، اینها همه مصادیق روشنى است ولى یکسان نیست. همان گونه که هنرها، در طول تاریخ، اوج و حضیض دارند عرفان و تجربه عرفانى نیز مى تواند اوج و حضیض داشته باشد.
غرض از یادآورى این بدیهیّات این بود که بگویم عرفان، مثل هر نگاه جمال شناسانه و هنریى، داراى دو وجه یا ساخت است: از یک سوى A«عارفىA» که با تجربه هاى هنرى و خلاّق خود دین و مذهب را مى نگرد و آن دین و مذهب را وجه هنرى و ذوقى (= عرفان) مى بخشد و از سوى دیگر کسانى که در پرتو خلاّقیت و نگاه هنرى او به آن دین مى نگرند و عرفان حاصل از نگاه او را تجربه مى کنند اینان نیز به گونه اى دیگر عارفان آن مذهب اند، در حدّ سیر و سلوک در تجربه هاى ذوقى او.
در این چشم انداز، هم با یزید بسطامى عارف است، به عنوان کسى که تجربه دینى اسلامى را وجه هنرى و ذوقى مى بخشد، و هم کسانى که در پرتو تجربه ذوقى و هنرى او مى توانند اسلام را از نگاهى ذوقى و هنرى بنگرند. اینان نیز به گونه اى دیگر عارفان اسلام به شمار خواهند آمد. از باب تمثیل مى توان گفت هم کسى که یک ملودى موسیقایى برجسته مى آفریند داراى تجربه هنرى است و هم تمام کسانى که از آن ملودى لذّت هنرى مى برند. هم کسى که یک تابلو نقّاشى بدیع مى آفریند داراى تجربه هنرى است و هم تمام کسانى که با ادراک هنرى آن تابلو نقّاشى را مى نگرند داراى تجربه هنرى اند. وقتى حافظ غزلى سروده است به آفرینش یک تجربه هنرى و ذوقى و ادبى دست زده است و تمام کسانى هم که در طول تاریخ از غزل او لذّت هنرى و ذوقى بُرده اند، داراى نوعى تجربه هنرى و ذوقى به شمار مى روند. پس همان گونه که مصادیق تجربه هنرى و جمال شناسانه بسیار است، مصادیق تجربه عرفانى نیز بى شمار خواهد بود.
هر تجربه دینى در آغاز خود تجربه اى ذوقى و هنرى است. ولى در طول زمان دست مالى و مبتذل مى شود، کلیشه مى شود و تکرارى مى شود. نگاه عارف این تجربه مبتذل و دست مالى شده و تکرارى را A«نوA» مى کند و به صورتى در مى آورد که ما تحت تأثیر آن قرار مى گیریم و فراموش مى کنیم که این همان تجربه پیشین و تکرارى است. نقش هنر در تاریخ همواره همین بوده است که جهان کهنه را در نظر ما نو کند و زندگى روزمرّه و مبتذل را با چشم اندازى دیگر در برابر ما قرار دهد که آن کهنگى و ابتذال را فراموش کنیم. نگاه عرفانى به دین نیز همین ویژگى را دارد که نمى گذارد ما با صورت تکرارى و کلیشه شده دین ــ که نقشى است اُتوماتیکى و فاقد حضور قلب ــ روبرو شویم.
اینهمه حرف هاى بدیهى را براى آن گفتم که خوانندگان این یادداشت، اگر نمى دانند بدانند که A«عرفان نگاه هنرى به الاهیّات و دینA» است و این A«نگاه هنرىA» امرى است که با تحولات تاریخى و فرهنگى جامعه دگرگونى مى پذیرد و همان گونه که تجربه جمال شناسانه و هنرى امرى است شخصى، تجربه عرفانى نیز امرى است شخصى و غیر قابل انتقال به دیگرى. اگر هزار نفر (در یک زمان) در برابر یک تابلو نقاشى یا یک ملودى موسیقى قرار گیرند، تأثّرات آنها، به ظاهر، مشابه و یگانه مى نماید اما در عمق، هر کسى التذاذ و تأثّر ویژه خود را دارد که غیرقابل انتقال به دیگرى است. به عنوان اصل دوّم این نظریّه ناچارم که مطلب را بدین گونه خلاصه و بازگو کنم که:
1) تجربه عرفانى، مثل هر تجربه ذوقى و جمال شناسانه و هنریى، امرى است شخصى.
2) تجربه عرفانى، مثل هر تجربه ذوقى و هنریى، غیرقابل انتقال به دیگرى است.
3) تجربه عرفانى، مثل هر تجربه جمال شناسانه اى، غیرقابل تکرار است.
به زبان بسیار ساده مى توان این مسأله را به یارى این تمثیل بیان کرد که وقتى ما در یک اتوبوس از مشهد به تهران حرکت مى کنیم، به ظاهر، همه مسافر یک اتوبوسیم اما وقتى به درون افراد رسیدگى شود، هر کس ازین سفر قصدى دارد که با آن دیگرى مشترک نیست: یکى مى خواهد در دانشگاه ثبت نام کند، دیگرى مقصدش خرید لباس است و آن دیگرى دیدار خواهر یا برادرش و... ما نیز وقتى در برابر یک تابلو نقاشى قرار مى گیریم، هر کس عوالم درونى خود را دارد که با عوالم درونى شخصى که در کنار او ایستاده به کلى متفاوت است. بنابراین، تجربه هنریى که از آن تابلو دارد با تجربه هنرى فردى که در کنار او ایستاده و او هم بدان تابلو مى نگرد، به کلى متفاوت است. حتى اگر هر دو تن با یکدیگر به توافق برسند که این تابلو A«بى نظیرA» است یا A«زیباA» است یا... این توافق توافقى است در حد الفاظ. در عمق تجربه هنرى آنان توافقى حقیقى امکان پذیر نیست زیرا دو تن که در تمام حالات روانى یکسان باشند هرگز در تاریخ قابل تصوّر نیست. مى توان برادران یا خواهرانى را یافت که به صورت، چندان به هم شباهت دارند که حتى پدر و مادر هم آنها را از یکدیگر نمى توانند تمیز دهند و با دشوارى روبرو مى شوند، اما دو تن که جهان درونى آنها یکسان باشد، در تاریخ تحقّق نیافته است. بنابراین، تجربه هنرى غیرقابل انتقال به دیگرى است و به همین دلیل غیرقابل تکرار است. لذّتى که شما از دیدن یک تابلو، امروز، مى برید با لذّت دیدار شما، در فردا، ممکن است شباهت هایى هم داشته باشد، اما دقیقاً یک تجربه نیست زیرا در فاصله امروز تا فردا هزاران لحظه شاد و غمگین در درون شما روى خواهد داد که یک یک آنها بر نوع تجربه فرداى شما تأثیر خاصّ خود را دارد.
همه این حرف هاى بدیهى براى آن بود که خوانندگان این یادداشت توجه کنند که تمام ویژگى هایى که در A«تجربه هنرىA» وجود دارد، عیناً در A«تجربه عرفانىA» هم وجود دارد و از آنجا که در A«هنرA» ما با عناصرى از قبیل A«تخیّلA» و A«رمزA» و A«چند معنایىA» و... روبروییم، در A«عرفانA» نیز با همین مسائل روبرو خواهیم بود. عرفان هیچ عارفى از قلمرو A«تخیّلA» و A«رمزA» و A«بیان چند معنایىA» او بیرون نخواهد بود. در یک کلام، A«زبانA» ــ در معناى زبانشناسانه و سوسورى([1][1]) آن ــ نقش اصلى را در خلاّقیّت عارف دارد. A«حالA» و A«قالA» عارف دو روى یک سکّه است و اگر کسانى باشند که مدّعى شوند A«حالA» عالى در A«قالA» نازل قابل تحقّق است یا شیّادند یا سفیه و ما را با هیچ کدام ازین دو گروه سر مجادله و بحث نیست.
بایزید بسطامى یکى از مظاهر تجلّى A«حال عالىA» در A«قال درخشان و ممتازA» است و این کتاب جلوه هایى از ظهورات این حال و قال به شمار مى رود.

شطح در عرفان و شطح هاى بایزید
شطح کلمه اى است که تعریف علمى آن محال است. A«گزاره اىA» است A«هنرى و عاطفى.A» این گونه گزاره هاى هنرى و عاطفى ظاهرى غامض و پیچیده دارند و معناى آن براى بعضى قابل قبول است و براى بعضى دیگر غیرقابل قبول. همه کسانى که در طول تاریخ ستایشگران A«اَنا الحقّA» حلاّج و A«سبحانىA» بایزید بوده اند، کسانى بوده اند که این گزاره ها ایشان را اقناع کرده است و تمامى کسانى که به کشتن حلاّج و آواره کردن بایزید کوشیده اند، و در طول تاریخ منکران ایشان بوده اند، کسانى بوده اند که این گزاره ها آنان را اقناع نکرده است. کسى را که این گزاره ها اقناع نکرده باشد با هیچ دلیل علمى و منطقى یى نمى توان به پذیرفتن آنها واداشت و بر عکس نیز اگر اقناع شده باشد با هیچ دلیل منطقى یى نمى توان او را از اعتقاد بدان بازداشت. ردّ و قبول A«شطحA» ردّ و قبول A«علمى و منطقىA» نیست. ردّ و قبول A«هنرىA» و A«اقناعىA» است.
در ساختار شطح هاى معروف نوعى بیان نقیضى و پارادوکسى نهفته است. اگر به چهار شطح معروف تاریخ عرفان ایران ــ که همه جا نقل مى شود و از زبان چهار عارف برجسته برجوشیده است ــ بنگریم، این ویژگى بیان پارادوکسى و نقیضى را مى توان، به نوعى، مشاهده کرد:
1) سبحانى ما اعظم شانى (بایزید متوفى 261)
2) انا الحقّ (حلاّج مقتول در 309)
3) الصوّفى غیر مخلوق (ابوالحسن خرقانى متوفى 425)
4) لیس فى جُبَّتى سوى اللّه! (ابوسعید متوفى 440)
تناقضى که در جوهر این گزاره ها نهفته است، چنان آشکار است که نیازى به توضیح ندارد: قطره اى که دعوى اقیانوس بودن کند، دعوى او یاوه است و گزافه. اما همین گزاره هاى یاوه و گزافه را اگر از دید دیگرى بنگریم، عین حقیقت خواهد بود. مگر دریا جز مجموعه بى شمارى از قطره هاست؟ اینجا مجال متّه به خشخاش گذارى هاى معمول نیست. فقط مى توان گفت که این چشم انداز یا کسى را A«اقناعA» مى کند یا نمى کند. اگر اقناع کرد، این چهار شطح پذیرفتنى ست و اگر نکرد ناپذیرفتنى. درست به همان گونه که شما از شنیدن یک سمفونى یا لذّت مى برید یا نه. اگر لذّت نمى برید تمام براهین ریاضى و منطقى عالم را هم که براى شما اقامه کنند، بر همان حال نخستین خویش باقى خواهید ماند و کمترین تغییرى در شما ایجاد نمى شود. شطح از خانواده هنر است و هنر را با منطق نمى توان توضیح داد. البته هر هنرى منطق ویژه خویش را دارد که با همه منطق ها و بذرهان ها متفاوت است.
سراسر این کتاب گزاره هایى است در حوزه الاهیّات که از ذهن و زندگى مردى به نام بایزید بسطامى بر جوشیده و دهان به دهان آن را در طول سالها نقل کرده اند تا آنگاه که یکى از علماى بزرگ قرن پنجم، به نام سهلگى، آن را تدوین و کتابت کرده است. چیزى نزدیک به هزار سال از عمر این کتاب مى گذرد و از وفات بایزید نیز چیزى در حدود هزار و دویست سال.
همین که مردى زردشتى تبار در گوشه شهر بسیار کوچک بسطام، در هزار و دویست سال پیش ازین، در عرصه تجربه هاى الاهیّاتى به چنین سخنانى پرداخته و در طول دوازده قرن مایه اعجاب و حیرت بعضى شده است و گروهى را به تکفیر و دشنام او واداشته، دلیل اهمیت این حرف ها و دلیل برجستگى جایگاه بایزید در حوزه اندیشه هاى عرفانى است.
برخلاف حلاّج که مطالبات سیاسى آشکارى داشته و شهید راه همان مطالبات سیاسى شده است، بایزید هرگز به عرصه سیاست و اقتصاد جامعه پاى نگذاشته و به همین دلیل، حدود هفتاد سال در کمال احترام زیسته، بجز مواردى که گروهى از متعصّبان و کژاندیشان به ستیزه با او کمر بسته و برخاسته اند و گاه مجبور به ترک بسطام شده است.
از هم اکنون مى توانم درباره خوانندگان این کتاب چنین پیش بینى کنم که خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهى از مجموعه این گزاره ها را بى معنى (nonsense) خواهند دانست و حق با آنهاست نیز هست. همان گونه که در ردّ و قبول یک قطعه موسیقى حق با هر دو سوى بحث است، در اینجا نیز حق با هر دو سوى داورى است. تا شما در کدام سوى این چشم انداز ایستاده باشید.

مسأله معنى در این A«گزارهA»ها
هیچ هنرشناسى در هنر به جستجوى معنى ــ از نوع معنایى که در یک عبارت تاریخى یا جغرافیایى یا فیزیکى یا هندسى مطلوب است ــ نخواهد بود. معنى در هنر همان صورتى است که شما را مسحور خود مى کند. اگر در برابر گزاره هاى هنرى و نیز گزاره هاى این کتاب، تحت تأثیر حسّ و حال موجود در آن قرار گرفتید، عملا معنى آن گزاره را دریافته اید و اگر این امر، به هر دلیلى، براى شما حاصل نشد، بیهوده به مغز خود فشار نیاورید که معناى محصّلى ــ از نوع معنى گزاره هاى علمى ــ در آن بیابید. شاید در فرصتى دیگر این دریچه به روى شما گشوده شود و شاید هم هرگز گشوده نشود.
بسیارى از گزاره هاى این کتاب معنى محصّل دارد یعنى قابل تبدیل به عبارات دیگر است، اما در بعضى از آنها صورت و معنى چنان به یکدیگر گره خورده اند که تجزیه آنها از یکدیگر مثل تجزیه کردن A«رقصA» از A«رقصندهA» است که حتى در عالم تخیّل هم امکان پذیر نیست. وقتى مى گوید: A«غیبى شناخته است و شهودى گُم شده و من در غیب محضورم و در شهود موجودA» (بند 257) نه تنها باید تقابل A«غیبA» و A«شهادتA» (در مفهوم قرآنى آن 6/73) مورد نظر قرار گیرد که مفهوم A«حضورA» و A«غیبتA» در معنى عرفانى آن هم باید مدّ نظر باشد([2][2]) تا این صورت امکان پذیر شود، در آن هنگام به ژرفاى سخن بایزید گنجیده و فرم هنرى خود را، با بیانى نقیضى و پارادوکسى، یافته است.

عبور به سوى ناممکن از روى پُل زبان
از آنجا که عرفان جز A«نگاه هنرى و جمال شناسانه به الاهیّات و دینA» چیزى نیست و زبان ابزار هنرى عارف است، رفتار شگفت آور بایزید با زبان، درین کتاب، گاه مایه درماندگى خواننده مى شود و عملا کار به جاهایى مى کشد که هم در متن عربى و هم در ترجمه فارسى ما با ابهاماتى روبرو مى شویم. این گونه A«عبور از روى دیوار گرامرA» کار هنرمندان است و عارفان که آنان نیز هنرمندانند. بنابراین، خواننده این کتاب باید بداند که با پیچیده ترین تجربه هاى روحى یک عارف سر و کار دارد و بایزید در انتقال تجربه روحى خویش رفتارهایى با زبان کرده است که در نظر بعضى افراد مى تواند نمایش گر کامیابى و یا ناکامى هنرى او باشد. وقتى بایزید مى گوید:
با او، به او، بى خویش، نجوا کردم
اگر این صف آرایى حروف اضافه و ضمیرها نبود ناگزیر بود که این سخن را در حجمى چندین برابر این حجم بگوید و این رسانگى و بلاغت تازه و بدیع را هم نداشته باشد، اما همین صف آرایى حروف اضافه و ضمایر، گاهى، سبب غموض سخن او نیز شده است که خوانندگان ممکن است با نمونه هاى متفاوت آن گاه، روبرو شوند. هر چه هست ازین کار ناگزیر بوده است. اوج این ویژگى در معراج اوست.

زبان بایزید و زبان این گزاره ها
ما نمى دانیم که اصل سخن بایزید یقیناً به چه زبانى بوده است. ولى احتمال این که او این سخنان را به پارسى گفته باشد و دیگران به عربى ترجمه کرده باشند بیشتر است. به ویژه که مخاطبان او همه ایرانى و فارسى زبان بوده اند. اما گونه فارسى بایزید، بى گمان، با فارسى عصر ما و حتى فارسى رسمى موجود در کتاب هاى قرن پنجم و ششم تفاوت هایى در عرصه نحو و واژگان و به ویژه حروف اضافه داشته است. آنچه مسلم است این است که زبان بایزید زبان ناحیه قومس (بسطام) بوده است و این زبان ویژگى هاى نحوى و واژگانى خود را داشته است. نمونه هایى که از زبان قومس در قرن چهارم و پنجم باقى مانده و در گفتار ابوالحسن خرقانى (هم ولایتى بایزید متوفى 425) ثبت شده است([3][3])، با فارسى رسمى همان عصر تفاوت هاى آشکارى دارد و با اینکه کاتبان مقامات خرقانى در آنها دخل و تصرّف بسیار کرده اند، هنوز هم ویژگى هاى خاص خود را حفظ کرده است. بنابراین، خواننده این کتاب چند نکته را همواره باید پیش چشم داشته باشد:
1) آنچه در متن عربى النوّر نقل شده، احتمالا ترجمه گفتار بایزید است و همین ترجمه عربى هم در دست کاتبان و نسخه نویسان تغییرات بى شمارى به خود دیده و بسیارى از ابهامات متن عربى نتیجه نقص روایت کاتبان است.
2) از اصل سخن بایزید که به عربى ترجمه شده است، جز یکى دو جمله یا شبه جمله، به فارسى چیزى باقى نمانده است.
3) دفتر روشن روشنایى، صورت تغییر شکل یافته سخن هاى بایزید است که از فارسى کهن قومسى به عربى رفته و بعد از تحریفات و نقص هایى، که در نسخه ها دیده مى شود، به فارسى ترجمه شده است.
با همه این تحوّلات و دگرگونیها و حتى افتادگى ها و نقص ها، دفتر روشنایى براى دوستداران تجربه عرفانى، ارزشهاى ویژه خود را دارد و من به همه خوانندگان این کتاب توصیه مى کنم که آن را از مقوله رُمانهاى دانیل استیل و یا کتاب حسین کُرد شبسترى تلقى نکنند که در دو ساعت مى توان دویست صفحه آن را خواند و مدّعى شد که خواندم و چیز مهمّى نداشت.
مهم ترین اتفاق فرهنگى در سراسر دوره اسلامى ایران، ظهور پدیده اى است به نام عرفان و در سراسر تاریخ عرفان ایرانى اگر دو سه چهره نادر و استثنایى ظهور کرده باشند، یکى از آنها بایزید بسطامى است و این کتاب حرفها و حکایات اوست. سرسرى از کنار آن نباید گذشت. مى توان آن را به یک سوى نهاد و گفت: A«بى فایده است.A» ولى اگر قرار باشد که خوانده شود نوع خواندن آن با خواندن رمانهاى دانیل استیل قدرى متفاوت خواهد بود.

هویّت تاریخى بایزید
بایزید بسطامى در یک خانواده زردشتى بسطام که تازه به اسلام گراییده بودند متولّد شد و جز در موارد اندک، همه عمر در بسطام زیست و در همین شهر درگذشت و خاکجاى او، از همان روزگار وفاتش، همواره زیارتگاه اهل حال بوده و هم اکنون نیز هست.
سال تولّد بایزید دانسته نیست، اما آنچه در سنّت A«مقامات نویسانA» او ثبت شده است، این است که وى در سنّ هفتاد و سه سالگى و به سال 234 در گذشته است. بنابراین، باید متولّد سال 161 باشد. اجماع روایات زندگینامه او، تقریباً ، بر این است که وى ازدواج نکرده است. بنابراین، آنچه در بندهاى آخر این کتاب از ابونُعم اصفهانى (بند 541 و 542) نقل کرده اند که سخنى از همسر بایزید نقل کرده است باید با شکّ و تردید تلقى شود.
چنان که در متن کتاب حاضر خواهید دید، از لحظه اشتهار او تا نسل ها و قرنها بعد از وى، بسیارى از افراد خانواده وى به نام A«طیفورA» و کنیه A«بایزیدA» فرزندان خود را نام گذارى کرده اند. به همین دلیل A«بایزیدهاى بسطامىA» متعددند و آنکه این همه آوازه ها ازوست، همان طیفور بن عیسى بن سروشان است که در فاصله 161 ــ 234 یا 261 مى زیسته است.
زندگینامه بایزید سرشار است از افسانه ها. او نیز مانند هر بزرگ دیگرى در هاله اى از افسانه ها زیسته است. با اینهمه آنچه در ین کتاب آمده است، در کنار افسانه ها، بخشى از حقیقت تاریخى او را نیز آشکار مى کند.
از آنجا که خوانندگان این کتاب مجموعه A«حقایقA» زندگى او را همراه با A«افسانه هاA»ى پیرامون او در این کتاب در اختیار دارند، ما به هیچ روى قصد ورود به این A«افسانه هاA» و A«حقیقت هاA» را نداریم. یعنى نمى کوشیم که به طبقه بندى حقیقت و افسانه بپردازیم. از دیدگاه ما ــ که چشم انداز نگاه جمال شناسانه و هنرى به الاهیّات است ــ تحقیق در مرز افسانه و حقیقت جزء محالات است زیرا با گزاره هایى سر و کار داریم که براى یک تن مى تواند عین A«حقیقتA» باشد و براى دیگرى A«افسانهA» محض و در شرایط دیگرى آنچه براى کسى حقیقت بوده است دوباره تبدیل به افسانه شود، و همان کسى که فلان امر را دیروز افسانه مى دانست در حالاتى دیگر، آن را حقیقت محض به حساب آورد. اینجا قلمرو A«اثباتA» و A«نفىA» نیست. اینجا قلمرو A«اقناعA» است و بس. یا شما با این گزاره ها اقناع شده اید یا نه. اگر اقناع شده اید A«حقیقتA» است و اگر اقناع نشده اید A«افسانهA» است. برخلاف قلمرو علم که گزاره هاى آن را مى توان اثبات کرد، گزاره هاى عرفانى قابل نفى و اثبات نیستند. تنها مى توان در برابر آنها اقناع شد یا نشد. A«دانستنA» در اینجا معنایى جز A«دانستنA» در قلمرو علم دارد. اگر اقناع شدید دانسته اید و اگر اقناع نشدید، ندانسته اید: هر که این کار ندانست در انکار بماند.

جایگاه بایزید در عرفان ایرانى
هم به دلیل تقدّم زمانى و هم به دلیل جسارت روحى و پیشاهنگ بودن در عرصه تجارب روحى مرتبط با الاهیّات عرفانى، بایزید در میان عارفان اسلام و ایران جایگاهى دارد که بى گمان در طول قرون و اعصار منحصر به فرد باقى مانده است. همه عارفان عصر او، امثال ذوالنوّن مصرى و سهل بن عبدالله تسترى و یحیى بن معاذ رازى و احمد بن خضرویه بلخى به عظمت مقام او اعتراف داشته اند و پس از مرگش همه بزرگان، امثال جنید و شبلى تا ابوالحسن خرقانى و ابوسعید ابوالخیر تا محمد غزالى و عین القضات و عطاّر تا شمس تبریزى([4][4]) و جلال الدین مولوى، همه و همه، از شیفتگان او بوده اند. در تمام متون عرفانى نام او با احترامى ویژه، همواره، تکرار شده است. با اینکه شطحات او غالباً با عرف ارباب شریعت، به ظاهر، سازگارى نداشته است، مزارش در طول تاریخ یکى از زیارتگاه هاى خداوندان معنى و اصحاب حال بوده است. خاقانى شاعر بزرگ تاریخ ادب ما، که در ناحیه غربى ایران بزرگ و در شروان مى زیسته است، شوق زیارت خراسان را در بسیارى از شاهکارهاى خود بیان داشته است. در میان چیزهایى که عامل شیفتگى او براى سفر به خراسان بوده است، در کنار حرم حضرت رضا علیه السلام، از زیارت بسطام و خاک جاى بایزید یاد مى کند:
روضه پاک رضا دیدن اگر طغیان است *** شاید از بر ره طغیان شدنم نگذارند
ور به بسطام شدن نیز ز بى سامانى ست *** پس سران بى سر و سامان شدنم نگذارند([5][5])یا:
گفتم به رى مراد دل آسان برآورم *** زانجا سفر به خاک خراسان برآورم
در ره دمى به تربت بسطام برزنم *** وز طوس و روضه آرزوى جان برآورم([6][6]) از قدیم بسطام را جزء عارفان خراسان به حساب مى آورده اند، چنان که جنید گفته است: A«بایزید و عارفان منطقه بسطام را جزء عارفان خراسان به حساب مى آورده اند، چنان که جنید گفته است: A«بایزید در میان ما چون جبرئیل است در میان ملائکهA» و هم او گفت: A«نهایت میدان جمله روندگان ــ که به توحید روانند ــ بدایت میدان این خراسانى است.A»([7][7])

بایزید و شاگردى امام صادق (ع)
هم در کتاب النوّر (بند 7) و هم در تذکرة الاولیا (1/136) و هم در آثار مورّخان و متکلمّانى از قبیل امام فخر رازى و سیّد بن طاووس این نکته مورد اشارت قرار گرفته است که بایزید یک چند محضر امام جعفر بن محمد صادق (ع) را دریافته و مفتخر به سقّایى سراى او شده است. جاى دیگرى درین باره به تفصیل بحث کرده ام([8][8]) و در اینجا نمى خواهم به تکرار آن بپردازم. به اجمال مى توان گفت که اگر سال وفات بایزید دویست و سى و چهار باشد (النوّر، بند 64) با در نظر گرفتن سال وفات حضرت صادق (ع) که سال 148 هجرى است، حدود هشتاد و شش سال درین میان فاصله است. اگر آخرین سالهاى حیات حضرت صادق (ع) را بایزید در سنین نوجوانى درک کرده باشد، باید عمرى در حدود صد سال براى او فرض شود و این با اسناد موجود حیات بایزید که عمر او را هفتاد و سه سال نوشته اند (همانجا 64) تطبیق نمى کند، اما خلاف عقل و منطق هم نیست عمرهایى ازین دست در اقران بایزید کم نیست. همین مؤلف کتاب النوّر، به تصریح تمام زندگینامه نویسان او، چنان که یاد خواهد شد، حدود نود و شش سال زیسته است. اگر سال درگذشت بایزید را به روایات دیگرى که آن را نوشته اند ارتباط دهیم، در آن صورت مسأله ارتباط او با امام صادق منطقى تر و طبیعى تر خواهد شد و بعضى از محققان معاصر همین راه را پذیرفته اند.

سهلگى، مؤلّف کتابُ النوّر
ابوالفضل محمد بن على سهلگى بسطامى (379 ــ 477) از مشایخ بزرگ تصوف در نیمه دوم قرن پنجم است که زندگینامه نویسان او، همه، به مقام او در علم و در تصوّف تصریح کرده اند و از تألیفاتى که وى در زمینه معارف صوفیه داشته است یاد کرده اند همچنین از جمع اصحاب او در تصوف.
مؤلّفاتى از نوع عبدالغافر فارسى (451 ــ 529) و ابوسعد سمعانى (506 ــ 562) از سهلگى به عنوان A«پیر صوفیانA»([9][9]) و A«یگانه روزگارA»([10][10]) نام بُرده اند و پایگاه او را در علم و در تصوف ستوده اند. عبدالغافر فارسى مى گوید سهلگى به نیشابور آمد و درین شهر به روایت حدیث پرداخت و سپس نیشابور را ترک گفت.([11][11])
نسبت سهلگى ظاهراً از نام نیاى او A«سهلA» گرفته شده است یعنى از نام جدّ اعلاى او. تمام نام و نسب سهلگى این است: ابوالفضل محمد بن على بن احمد بن حسین بن سهل.([12][12])
سهلگى زنجیره گسترده اى از مشایخ را در همین کتاب النوّر نام مى برد که ازیشان روایات مربوط به بایزید است، ولى به هیچ واقعه اى از وقایع زندگى خود، درین کتاب، اشارت نکرده است. تنها از دیدار خویش با ابوسعید ابوالخیر (357 ــ 445) بر سر خاک بایزید یاد کرده است آنجا که مى گوید بوسعید به هنگامى که بر سر گور بایزید با وجاهت خاصّ خود حاضر بود به خاک بایزید اشاره کرد و گفت: A«این پیر گفته است که خداى تعالى گام هاى اولیا را نثار زمین قرار داده است، این حسودان چه مى گویند؟A» مقصودش این بود که چون است که بدین راضى نمى شوند؟([13][13])
این دیدار باید قبل از سال 425 که سال درگذشت ابوالحسن خرقانى است اتفاق افتاده باشد و سفر بوسعید به بسطام قبل ازین تاریخ بوده است. و ظاهراً ابوسعید بیش از یک سفر به بسطام نداشته است. بعضى افراد خاندان سهلگى پس از و در ناحیه بسطام مى زیسته اند. و بعضى ازیشان با خاندان بایزید از طریق مُصاهرت، خویشاوندى داشته اند. ابن خرقانى مؤلّف دستورالجمهور، به یکى ازیشان که فرزند زاده امام سهلگى بوده است و خطیب شهر بسطام اشارت کرده است.([14][14])
سال درگذشت سهلگى را ابوسعید سمعانى در جمادى الآخر 476 نوشته است و عبدالغافر فارسى 477. همگان اجماع دارند که وى در هنگام مرگ 96 ساله بوده است و بر این تقدیر سال تولد او را مى توان سیصد و هشتاد دانست و یا سیصد و هشتاد و یک. وى تاریخ روایات خویش را ثبت نکرده است مگر یک مورد که مى گوید در تاریخ شعبان سال چهارصد و نوزده از ابوعبدالله محمد بن عبدالله شیرازى([15][15]) شنیدم که گفت. (بند 502)
فضایل ابى الحسن الأشعرى: بجز کتاب النوّر تنها کتابى که از آثار سهلگى نام و نشانى از آن داریم کتاب فضایل اشعرى است. رافعى قزوینى (متوفى 623 سماع کرده است و على بن حیدر از فقیه حجازى و او از خلیل بن عبدالجبّار و او از شیخ سهلگى این کتاب را روایت مى کرده است.([16][16])

شیخ المشایخ، محمد بن على داستانى
سهلگى در میان مشایخ خویش بیشتر از ابوعبدالله داستانى روایات مربوط به بایزید را نقل م یکند. این ابوعبدالله محمد بن على داستانى (348 ــ 417) از استادان سهلگى است و سمعانى تصریح کرده است که سهلگى او را A«شیخ المشایخA» مى خوانده است و این سخن سمعانى را تعبیرات سهلگى در کتاب النوّر تأیید مى کند (بندهاى 18 ــ 20). داستانى از مشایخ برجسته تصوف ناحیه قومس و از اقران ابوالحسن خرقانى و ابوسعید ابوالخیر بوده است. در اسرارالتوحید حکایتى از دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابوالحسن خرقانى و ابوعبدالله داستانى در خانقاه ابوالعباس قصّاب آملى آمده است: A«شیخ ]ابوسعید[ گفت در آن وقت که به آمل بودیم یک روز پیش شیخ بلعباس نشسته بودیم دو کس در آمدند و پیش وى بنشستند و گفتند ما را با یکدیگر سخن مى رفته است، یکى مى گوید: اندوه ازل و ابد تمام تر و دیگر مى گوید: شادى ازل و ابد تمام تر. اکنون شیخ چه گوید؟ شیخ بلعباس دست به روى فرود آورد، گفت: A«الحمدلله که منزلگاه پسر قصاب نه اندوه است و نه شادى، لیس عند ربّکم صباح و لامساء. اندوه و شادى صفت تست و هر چه صفت تست محدث است و محدث را به قدیم راه نیست...A» چون هر دو بیرون شدند، گفتیم که این هر دو کى بودند؟ گفت: یکى بلحسن خرقانى و دیگر بوعبدالله داستانى.A»([17][17])
هجویرى بعضى از سخنان او را نقل کرده است و حکایاتى از کرامات او. A«داستانىA» منسوب است به روستایى به نام A«داستانA» از روستاهاى ناحیه بسطام. جامى صراحتاً سال فوت داستانى را رجب 417 و در سن پنجاه و نه سالگى ثبت کرده است. بنابراین، وى در فاصله 348 ــ 417 مى زیسته است. در کتاب دستورالجمهور، که اطلاعات محلى آن تا حد قابل ملاحظه اى مى تواند مورد استناد قرار گیرد، چنین آمده است که عمر ]بن[ حسن درزجى بسطامى، پیر خرقه ابوعبدالله داستانى بوده است.([18][18]) هجویرى در کشف المحجوب([19][19])جایگاه او را میان خرقانى و ابوسعید ابوالخیر قرار داده است و از و به عنوان A«پادشاه وقت و زمان خودA» یاد کرده است.
ظاهراً مزار داستانى در بسطام بوده است زیرا حمدالله مستوفى در شمار شگفتى هاى جهان مى گوید: A«و دیگر در بسطام، در مزار شیخ المشایخ ابوعبدالله داستانى، بر سر قبر او درخت خشک است چون از فرزندان آن شیخ یکى را وفات رسد از آن درخت شاخى بشکند.A»([20][20])

عطار و کتاب النوّر
بخش احوال و اقوال بایزید در تذکرةُ الأولیاء عطاّر، که یکى از شیواترین بخش هاى آن کتاب است، احتمالا از روى همین کتاب النور تدوین شده و عطار در نقل بسیارى از عبارات، به گونه اى افسونکارانه دست به ترجمه زده است. جاى آن بود که من درین گونه موارد، ترجمه او را مى آوردم و از ترجمه خود چشم مى پوشیدم. به چند دلیل ازین کار صرف نظر کردم: نخست آن که زبان ترجمه چند گونه مى شد و دیگر این که نسخه اى از کتاب النوّر، که او در اختیار داشته و بسیار قدیمى بوده است، ظاهراً با نسخه هاى موجود از کتاب النوّر اختلاف روایت بسیار داشته است. دیگر این که عطاّر غالباً پس از نقل هر عبارت از گفتار بایزید تفسیرى از خویش افزوده و این تفسیرها با همه زیبایى و ژرفایى که دارد، چیزى است بیرون از متن گفتار بایزید.
بى گمان نسخه اى که عطار از کتاب النوّر در اختیار داشته بسیار گسترده تر از متن موجود بوده است، به همین دلیل عباراتى در منقولات عطار وجود دارد که در متن حاضر دیده نمى شود و شاید بتوان گفت که عطار جز النور در مقامات بایزید، کتاب یا کتابهاى دیگرى نیز در اختیار داشته است. اگر چه در یک مورد تصریح مى کند که به کتاب النوّر نظر داشته است: A«نقل است که سهلگى گوید این حالت قبض بوده است و الا در روزگار بسط هر کسى فواید بسیار گرفته اند.([21][21])A» و این سخن عطار اشاره است به آنچه سهلگى در النوّر مى گوید: A«من مى گویم که گویى او ]محمد بن یوسف[ بایزید را به هنگام قبض او دیده است. اگر او را به روزگار بسط دیده بود، هر آینه شنیده بود آنچه دیگران شنیده اند.A»([22][22])

ساختار کتابُ النوّر
سنّت مؤلّفان کتب تصوف تا حدود قرن پنجم، همواره، بر این بوده است که در نقل وقایع و نیز روایت اقوال مشایخ، همان اسلوبى را رعایت کنند که علماى حدیث در نقل فرمایشات رسول ص. بنابراین، در نقل هر حکایت یا عبارت، زنجیره کسانى که آن عبارت را تا عصر مؤلف رسانیده اند، محفوظ است.
درین کتاب، در بخش اعظم حکایات و روایات، زنجیره ناقلان آنها حفظ شده است و در مواردى که این اسلوب رعایت نشده است احتمال آن هست که در نسخه اساس، که به خطّ مؤلف بوده است، آن زنجیره ناقلان ثبت شده باشد و کاتبان قرنهاى بعد بعضى موارد را ننوشته باشند. همچنین در بسیارى از موارد که این زنجیره به ظاهر حفظ شده است اگر تحقیق شود، ممکن است نام هایى افتاده و یا حذف شده باشند یا صورت درست نام ها با آنچه در اصل نوشته مؤلف بوده است، تفاوت داشته باشد. همه این احتمالات ممکن است.
به دلیل همین ویژگى، خواننده این ترجمه، گاه مجبور است دو یا سه سطر عباراتى را ازین دست ــ که A«فلان گفت از فلان شنیدم که فلان مى گفت در فلان شهر از فلان کس شنیدم که...A» ــ بخواند تا به اصل حکایت یا اصل سخن بایزید برسد. حذف این زنجیره کار دشوارى نبود اما براى آن که اصالت متن حفظ شود، و خواننده فارسى زبان متن کامل کتاب النوّر را در اختیار باشد، از حذف زنجیره راویان پرهیز کردم. کسانى که حوصله عبور ازین زنجیره نام ها را نداشته باشند، به راحتى مى توانند خود را به اصل حکایت یا متن سخن بایزید برسانند.

درباره معراج بایزید
درین کتاب دو روایت از معراج بایزید آمده است، یکى در متن دفتر روشنایى یعنى کتاب النوّر (بند 502) و دیگرى در ضمیمه پایانى کتاب که فصلى است از کتاب القصد الى الله ابوالقاسم عارف (صص 203 ــ 214).
درباره روایت دوم معراج بایزید، در اینجا، به اختصار باید یادآور شوم که این روایت یکى از کهن ترین روایات معراج بایزید است و نخستین بار متن عربى و ترجمه انگلیسى آن توسط استاد نیکلسون در مجله اسلامیّات([23][23]) چاپ شده است و ما از آن مجله گرفته ایم.
هویّت تاریخى مولف کتاب القصد الى الله، به روشنى، دانسته نیست. بعضى حدس زده اند که ابوالقاسم العارف، همان ابوالقاسم جنید بن محمد عارف برجسته قرن سوم است که فصلى از تفسیرهاى او بر شطحات بایزید را، سرّاج طوسى، در کتاب اللمع خویش نقل کرده است. اما استاد نیکلسون یادآور شده که در خلال متن کتاب القصد الى الله، تاریخ 395 دیده شده است و این تاریخ با روزگار حیات جنید (متوفى به سال 297) قابل انطباق نیست. بنابراین، باید به جستجوى مؤلفى دیگر براى کتاب القصد الى الله بود.([24][24])

بعضى تکرارها
هر کس درین کتاب دقت کند چند مورد عبارات تکرارى خواهد دید. حذف این موارد تکرارى را روا نداشتم زیرا خیانت به ساختار کتاب بود. آیا مولف خود مرتکب این تکرار شده است یا کاتبان تصمیم گیرى درین باره بسیار دشوار است. ترجیح دادم چیزى در حدود نیم صفحه تا یک صفحه بر حجم کتاب افزوده شود ولى ترکیب اصلى آن محفوظ بماند. گاهى این تکرارها به دلیل تفاوت سلسله راویان است، مثلا در نقل عبارت: انسلخت من نفسى کماینسلخ الحیّهُ من جلدها ثم نظرت الى نفسى فاذاً انا هو، که عطار ترجمه اى آمیخته به تفسیر ازان ارائه داده و مى گوید: از بایزیدى بیرون آمدم چون ما از پوست. پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکى دیدم که در عالم توحید یکى توان بود (تذکره 1/160) و در ترجمه ما چنین است: از خویشتن خویش بیرون آمدم آن گونه که ما از پوست، پس در خویشتن نظر کردم، خویشتن را او دیدم. این عبارت در دو جاى کتاب النوّر (بندهاى 130 و 374) تکرار شده است اما زنجیره راویان این قول در هر کدام از موارد متفاوت است. شاید حکمت این گونه تکرارها در همین تفاوت زنجیره راویان باشد.

درباره نسخه کتابخانه ظاهریه
این نسخه که قدیم ترین نسخه شناخته شده کتاب النوّر است، اصل آن در کتابخانه ظاهریه دمشق محفوظ است، با این مشخصات در ورق اول نوشته است: A«هذا کتاب النور من کلمات سلطان العارفین ابى یزید طیفور بن عیسى بن سروشان البسطامى قدّس الله روحه و نوّر ضریحه. مبارک لصاحبه.A» با مهر دارالکتب الظاهریه الاهلیة بد مشق.



با سلام خدمت دوستان عزیز
در دنیایی که روز به روز به دهکده جهانی تبدیل میشود باید دین بتواند این مسائل و حوادث تاریخی و اجتمعی را پاسخ گو باشد.
دینی که خدا بگوید و دینی که خدا تعریف کند.
و درست ترین تحلیل از مسائل تحلیل از موضع خدا و دین است. و گستره دین هستی شمول است. و دین باید فیزیک و ریاضی و ... را پاسخ گو باشد .
آیا علم ابطال پذیر امروز که در دانشگاه های سراسر جهان تدریس میشود میتواند مرگ یک کودک را در یک حادثه تصادف که از بین میرود را پاسخ گو باشد. کودکی که در مدریت خدا کمترین گناه را دارد.
آیا واقعا علت اصلی زلزله گسلها هستند.
بیندیشید که راه فهم و درک دین کدام یک از این سه راه زیر است.
1- مطالعه کتابها
2- تعقل
3 گناه نکردن


"خدافقط-فقطخدا"




مسئله ی دیگر در جهان بینی عرفانی این است که راز خلقت جهان (عرفا آ«خلقتآ» تعبیر نمی کنند، آ«تجلیآ» تعبیر می کنند) عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز می گردد. اینها تکیه می کنند بر یک حدیث قدسی که آ«کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرفآ» و این مطلب را که آ«فأحببت أن أعرفآ» (یعنی اصلا ینکه من خواستم خلق کنم چون می خواستم که معروف باشم) پایه ی حرف هایشان قرار داده اند و خیلی سخنان در این زمینه گفته اند. در صورتی که ما می دانیم در بیان فلاسفه، حتی فلاسفه ی الهی، مسئله ی علم مطرح است. علم عنایی و در واقع در آنجا باز عقل و علم نقش خودش را بازی می کند، اما در عرفان عشق نقش اساسی را در خلقت بازی می کند.

مسئله ی دیگر، حیات و تسبیح عمومی موجودات و به تعبیر آنها سریان عشق در جمیع موجودات است. ذره ای در جهان نیست که از آنچه که آنها آ«عشق به حقآ» می نامند، خالی باشد.

یکی مسائلی که عرفا روی آن خیلی تکیه دارند و بسیار عالی است و امروز تازه فلسفه های جدید اروپایی روی آن تکیه می کنند؛ مسئله ی آ«غربت انسانآ» است که انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست
مسئله ی دیگر عدل و زیبایی و توازن کامل جهان است. البته این آ«جهانآ» که آنها می گویند، آن طوری که ما مغایر با ذات حق می بینیم، آنها نمی بینند، آن را به شکل دیگری معرفی می کنند که بعد عرض می کنم. ولی به هرحال جز جمال و زیبایی و جز عدل در جهان چیز دیگری حکمفرما نیست. یعنی عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستنی در کار جهان وجود ندارد.

مسئله ی دیگر، بازگشت اشیاء به حق است. اشیاء از همان مبدأ به وجود آمده اند، از همان جا که آمده اند به همان جا باز می گردند، معاد در تعبیر عرفانی.

در این زمینه، مولوی شعر خیلی خوبی دارد، می گوید:



جزوها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است

آنچه از دریا، به دریا می رود از همان جا کامد آنجا می رود

از سر کُه سیل های تندرو وز تن ما جان عشق آمیز رو



البته اینها هر موجودی را مظهر اسمی از اسماء حق می دانند و می گویند اشیاء از اسمی که به وجود آمده اند به همان اسم باز می گردند. پس مسئله ی دیگر مسئله ی معاد است با تعبیر خاص عرفانی آنها.

اینها که عرض کردم مربوط به کل جهان بود. آنگاه اینها راجع به انسان نظرات خاصی دارند. انسان در جهان بینی عرفانی نقش فوق العاده عظیمی دارد تا آنجا که انسان، عالم کبیر است و جهان عالم صغیر. نه اینکه برعکس باشد و جهان عالم کبیر باشد و انسان عالم صغیر. مولوی در همین زمینه می گوید:



چیست اندر خُم که اندر نهر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیست

این جهان خُم است و دل چون جوی آب این جهان خانه است، دل شهری عُجاب

چون انسان را مظهر تام و تمام اسماء و صفات و مظهر کامل اسماء حق می دانند و به تعبیر دینی و قرآنی او را آ«خلیفة الله الاعظمآ» و مظهر روح خدا می دانند این است که برای انسان مقامی قایل هستند که هیچ مکتبی آن چنان مقام را برای انسان در جهان قایل نیست. در زمینه ی انسان سخنان زیادی دارند، از جمله همان که انسان عالم کبیر است و جهان عالم صغیر و دیگر نظریه ی انسان کامل. نظریه ی انسان کامل را به این تعبیر، اول بار محیی الدین ابراز کرده.

انسان در جهان بینی عرفانی نقش فوق العاده عظیمی دارد تا آنجا که انسان، عالم کبیر است و جهان عالم صغیر. نه اینکه برعکس باشد و جهان عالم کبیر باشد و انسان عالم صغیر
یعنی این تعبیر از محیی الدین است و الا معنا از محیی الدین نیست. بعد از محیی الدین عرفای دیگری آمده اند و در این زمینه کتاب نوشته اند مثل آ«الانسان الکاملآ» نوشته ی نسفی. در تعبیرهای فرنگی ها هم، انسان کامل، ابر مرد و نظایر این ها، از همین حرف های عرفا گرفته شده، ولی انسان کامل عرفا با انسان کامل حکمای الهی و با انسان کامل علمای امروزی، آن هم مکتب های مختلف، از زمین تا آسمان فرق می کند. این که مناط انسان کامل چیست و کمال انسان در چیست مسئله ی خیلی جالبی است. که اینجا باید مکتب های مختلف فلسفی (اعم از الهی، مادی، قدیم و جدید) و عرفانی با هم مقایسه شود و مسئله ی بسیار جالبی از آب در می آید. (1)

مسئله ی دیگری که عرفا روی آن خیلی تکیه دارند و بسیار عالی است و امروز تازه فلسفه های جدید اروپایی روی آن تکیه می کنند البته با یک مقدمات چرندی که از حرفهای خودشان در می آید- و در واقع تقلیدی است از مشرق زمینی ها (و الا آن فلسفه ها به اینجاها منتهی نمی شود) و در فلسفه ی اگزیستانسیالیسم روی آن تکیه می شود،؛ مسئله ی آ«غربت انسانآ» است که انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست. یک موجودی است که با اشیاء، نامتجانس است. یعنی احساس عدم تجانس با همه ی اشیاء دیگر می کند، که این هم خودش یک مسئله ی بسیار جالبی است.

در جهان بینی عرفانی راز خلقت جهان عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز می گردد

مسئله ی دیگر مسئله ی عقل و عشق در معرفت است. که اینجا باز طرف اختلاف عرفا، حکمای الهی هستند. آیا کمال واقعی انسان در چیست؟ حکما در پاسخ می گویند: آ«صیرورة الانسان عالَماً عقلیا مضاهیا للعالَم العینیآ» حداکثر کمال انسان و انسان کامل آن است که انسان نسخه ای بشود علمی از مجموع جهان. پس انسان با علم، کامل می شود. وقتی انسان فیلسوف شد و یک تصور صحیح و جامع از کل عالم و از نظام عالم داشت، عقلش به کمال رسیده و جوهر انسان هم همان عقل است. این است که می گویند فلسفه هم عبارت از همان آ«صیرورة الانسان عالما عقلیا...آ» است.

ولی عرفا هرگز به چنین حرفی معتقد نیستند که وقتی عقل انسان کمال یافت، انسان کمال پیدا کرده. هرگز کمال انسان را در کمال عقلش نمی دانند، کمال انسان را در این می دانند که انسان به تمام حقیقت وجودش سیر کند به سوی حق تا -به قول اینها برسد به حق آ«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیهآ» (انشقاق/6)

برای رسیدن به این مقصود حکیم قهرا از عقل و استدلال کمک می گیرد، ولی عارف استدلال را تحقیر می کند و از مجاهده و ریاضت و تهذیب نفس و عشق و سلوک مدد می گیرد و آن راه را کافی نمی داند و جایز الخطا می داند، که می گوید آ«پای استدلالیان چوبین بودآ» اینها چند قلمی است که مربوط به جهان بینی عرفانی می شود. حالا اینها را یک یک تاحدی که برایمان میسر باشد و وقت هم اجازه بدهد بیان می کنیم.




هو


"ام" به معنای مصدر وقطب شی یا فرد یا عال‍َم است که در هر جمعی چه جماد ،چه نبات ،چه حیوان و چه انسان و یا موجودات مجّرد عقلی و یا کل کائنات مرکزو قطب و مصدر آنها واقع می شود.و چون شخص رسول امّی صلی الله علیه واله وسلم اکمل از انسان ها و اولیا و انبیاء و ملائکه می باشند مصدر و قطب صدور علوم و اطلاعات آنها می باشند ،که مصدر به معنای بکر و تازه و دست نخورده است وتمام مشتقات هرکدام به زبانی ذکر آن مصدر می نمایند ولی هیچکدام اونیستندو او همه آن مصادر می باشد.او"امّ " آنهاست و امّ یعنی زبان گویای تمام مشتقات ،لذا تمام صاحبان علم از علوم عقلی و نقلی در نزد ایشان "امّی "اندو ایشان "امّ"آنهاست.و همین که ایشان هیچ استادی برای خواندن و نوشتن نداشتند دلیل مدعای ماست و گرنه ایشان "امّ عالمین" نمی توانستند باشند.لذا امّی ذو وجهین است که هم معنای کمال و هم معنای ناقص می دهد مثل کلمه المرید که هم فاعل است و هم تابع آن .


نام نکویش احمد است در آسمان معرفت

محمود در نزد ملیک آن قاصد عالی صفت


امّی گرش خوانی بدان ای عالم اهل زمین

امّی اهل العالمین امّ الکتاب است آن امین



وادی در لغت به معنی رودخانه و رهگذر آب سیل؛ یعنی زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد و هیمنطور به معنی صحرای مطلق آمده است (لطایف الغات)

در اصطلاح شیخ عطار مراحلی است که سالک طریقت باید طی کند و طی این مراحل را به بیابانهای بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوههای بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن بمقصود از عبور از این بیابانهای مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است و آنرا به وادیها و عقبات سلوک تعبیر کرده است. به طوریکه. صوفیان مقدم در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از این قرار:

1- مقام توبه 2- ورع 3- زهد 4- فقر 5- صبر 6- رضا 7- توکل.

و ده "حال" از این قرار:

1- مراقبه 2- قرب 3- محبت 4- خوف 5- رجا 6- شوق 7- انس 8- اطمینان 9- مشاهده 10- یقین (اللمع ص 42)- اما صوفیان قرون بعد بر این تعداد افزوده اند از جمله ابوعبدالله انصاری به ده وادی معتقد است (شرح منازل السائرین ص 198)- بیان این وادیها و اختلافات صوفیه از حوصله این شرح که بنایش بر اختصار است خارج است (جهت مزید اطلاع ر. ک. : بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تالیف دکتر غنی ص 207 تا 227 و کتب معتبر صوفیان از قبیل رساله قشیریه و هجویری و غیره)-

عطار در مصیبت نامه پنج وادی تصور کرده است و در منطق الطیر هفت وادی. از این قرار :

1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا و برای هر یک شرحی بسیار شیوا و دل انگیز آورده است.

طلب : در لغت بمعنی جستن است (المصادر) و در اصطلاح صوفیان "طالب" سالکی است که از شهوت طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملی گردد (لطایف) – آنرا گویند که شب و روز به یاد خدایتعالی باشد در هر حالی (کشف المحجوب)- در حقیقت «طلب» اولین قدم در تصوف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود تا او را به جستجوی معرفت و تفحص در کار حقیقت و امیدارد. «طالب» صاحب این حالتست و مطلوب هدف و غایت و مقصود سالک است.

عشق : بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد چنانکه مولانا گوید: عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

صوفیان در توصیف آن داد معنی داده اند و نقل گفتار آنان در اینجا میسر نیست، فقط به نکته ای از آن اشاره می شود و برای توجه به کیفیت آن می توان به مراجعی که در ذیل می آید مراجعه نمود. سهروردی گوید: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.

همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجوداتست، درختیست منتصف القامه که آن بحبه- القلب پیوسته است وحبهالقلب در زمین ملکوت روید... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچ عشق بر تن شجره زیادتر می شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعیف تر می شود تا بیکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.» (رساله فی حقیقه العشق ص 13) «محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و کویند که "العشق محبه مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت است. اما همه معرفتی محبت نباشد...

پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سیم پایه عشق. و بعالم عشق که بالای همه است نتوان رسید تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد» (رساله فی حقیقه العشق ص 12).

عطار در الهی نامه آورده است:

ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب کسی کین سر ندارد هست معیوب

ولیکن چون رسد شهوت بغایت ز شهوت عشق زاید بی نهایت

ولی چون عشق گردد سخت بسیار محبت از میان آید پدیدار

محبت چون بحد خود رسد نیز شود جان تو در محبوب ناچیز

ز شهوت در گذر چون نیست مطلوب که اصل جمله محبوبست محبوب

(الهی نامه ص 48)

بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (جهت مزید اطلاع ر. ک. اللمع ص 57 و رساله قشیریه ص 143 و هجویری ص 392 و منازل السائرین قسم سابع و احیاء العلوم الدین ج 4 ص 251 تا 275 و فتوحات المکیه ج 2 ص 220 و سوانح غزالی و رساله فی حقیقه العشق سهروردی واشعه اللمعات، لمعه هفتم ص 87 و مصباح الهدایه ص 404 و حواشی نگارنده بر اسرارنامه ص 276 و 280).

معرفت: معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدایتعالی عارف است و هر عارفی عالم. ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند. (رساله قشیریه ص 141) جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح ر. ک. مصباح الهدایه ص 90 ببعد و هجویری ص 341 ببعد و منازل السائرین قسم دهم و کیمیای سعادت ص 41 ببعد و فرهنگ مصطلحات عرفاء ذیل کلمه معرفت.

توحید: در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آنست و در اصطلاح اهل حقیقت تجرید ذات الهی است از آنچه در تصور یا فهم یا خیال یا وهم و یا ذهن آید (تعریفات) (و نیز ر. ک. رساله قشیریه ص 134 و مصباح الهدایه ص 17 ببعد و هجویری ص 356).

تفرید: نفی اضافت اعمال است بنفس خود و غیبت از رویت آن بمطالعه نعمت و منت حق تعالی (مصباح الهدایه ص 143)- و قوفک بالحق معک (ابن عربی)

عطار گوید: تو در او گم گرد توحید این بود گم شدن کم کن تو تفرید این بود (ص 210 س 3761 منطق الطیر عطار)

شیخ ما (بوسعید) گفت حق تعالی فرد است او را بتفرید باید جستن تو او را بمداد و کاغذ جویی کی یابی (اسرار التوحید ص 201).

تجرید: ترک اعراض دنیوی است ظاهراً و نفی اعراض اخروی و دنیوی باطناً و تفصیل این جمله آنست که مجرد حقیقی آن کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهی بود (مصباح الهدایه ص 143)- خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی الله و بحکم "فاخلع نعلیک" باید آنچه موجب بُعد (دوری) بنده است از حق از خود دور کند (فرهنگ مصطلحات عرفا).

حیرت: یعنی سرگردانی و در اصطلاح اهل الله امریست که وارد می شود بر قلوب عارفین در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.
(فرهنگ مصطلحات عرفا).

فقر و فنا:

فقر: در اصطلاح صوفیان عبارتست از فقد مایحتاج الیه (تعریفات)- ابوتراب نخشبی گفت: حقیقت غنا آنست که مستغنی باشی از هر که مثل تست و حقیقت فقر آنست که محتاج باشی بهر که مثل تست (تذکره الاولیاء ج 1 ص297 و طبقات الصوفیه ص 250- جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح صوفیان ر. ک. شرح تعرف ج 3 ص 118 تا120).

اما فنا: در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسیله کثرت ریاضات حاصل شود و نوع دیگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظت باریتعالی و مشاهده حق. از این جهت است که مشایخ این قوم گفته اند «الفقر سواد الوجه فی الدارین» قشریه ص 36 و هجویری ص 311 و فتوحات المکیه ج 2 ص 512 و مصباح الهدایه ص 426).



ابوسعید ابوالخیر گفت: تصوف دو چیز است، یک سو نگریستن و یکسان زیستن. و گفت این تصوف عزتی است در دل، و توانگری است در درویشی، و خداوندی است در بندگی، سیری است در گرسنگی، و پوشیدگی است در برهنگی، و آزادی است در بندگی، و زندگانی است در مرگ، و شیرینی است در تلخی. و در میان مشایخ این طایفه، اصلی بزرگ است که این طایفه همگی یکی باشند و یکی همه - میان جمله صوفیان عالم ، هیچ مضادت و مباینت و خود دویی نباشد، هر که صوفی است، که صوفی نمای بی معنی در این داخل نباشد. و اگر چه در صور الفاظ مشایخ از راه عبارت تفاوتی نماید، معانی همه یکی باشد. چون از راه معنی در نگری، چون همه یکی اند، همه دست ها یکی بـُوَد و همه نظرها یکی بود. اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابوسعید
هفت وادی (مرحله) عرفان ایرانی

طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فنا.

گـفـت مــا را هـفـت وادی در ره اسـت چون گـذشـتـی هـفت وادی، درگه است

وا نـیـامـد در جـهـان زیــن راه کــــس نـیـسـت از فـرسـنـگ ِ آن آگــــاه کــــس

چون نـیـامــد بــاز کــس زیــن راه دور چـون دهـنـدت آگـــهـــی ای نــــاصــبــور

چـون شدنـد آنـجـایـگـه گـم سـر به سر کــی خــبــر بــازت دهــد از بــی خــــبــر

هـسـت وادی طــلــب آغــــاز کــــــار وادی عـشق اسـت از آن پـس، بی کنار

پـس سـیـم وادیـسـت آن مـعــرفـت پـس چـهـارم وادی اسـتـغـنـی صــفــت

هـسـت پـنـجـم وادی تـوحـیـد پــاک پـس شـشـم وادی حـیــرت صـعـب نـاک

هـفـتـمـیـن، وادی فـقـرست و فـنـا بــعــد از ایــن روی روش نــــبـــود تـــــرا

در کشش افـتـی، روش گـم گرددت گـــر بــود یــک قــطــره قــلــزم گــــرددت

شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری

عرفان چیست؟

عرفان معجونی شگفت انگیز از مکتب های مختلف فلسفی جهان است. در عرفان عقاید برهمن ها، بودائی ها، رواقیان، نسطوریان، مهریان، عقاید مسلمانان زاهد، عقاید افلاطونیان جدید و حتی نکاتی از آئین زرتشت را می توان یافت.

از کلمه ی عرفان "میستیک" یا "میستیسیزم" یا "گنوسیسم" که به معنی "مرموز، پنهانی، مخفی" است و به فارسی "عرفان" ترجمه شده، به طور متداول و معمول جهان بینی دینی خاصی مفهوم می گردد، که امکان ارتباط مستقیم و شخصی و نزدیک (و حتی پیوستن) و وصل آدمی را با خداوند، از طریق آنچه به اصطلاح "شهود" و "تجربه باطن" و "حال" نامیده می شود جایز و ممکن الحصول می شمارد.

اندیشمندان نوع انسان به دو دسته منقسم می شوند: دسته ای معتقد به حقیقت این عالمند و می گویند آنچه به وسیله حواس ما درک می شود به ذات خود قائم است و با زوال ما زوال نمی پذیرد. گروه دیگر به حقیقت این عالم معتقد نیستند و می گویند: جهان خارج، مجموعه ایست از تصورات ما؛ به عبارت دیگر مجموعه ای از معانی ذهنی است که به ذات خود حقیقت ندارد و اگر وجودی دارد در ذهن است.

مناقشه طرفداران این دو نظریه که یکی را پیروان مکتب " اصالت ماده " و دیگری را پیروان مکتب " اصالت " تصور نامیده اند، سرتا سر تاریخ فکر بشری را اشغال کرده است. برای تلفیق و جمع میان این دو نظریه، کوششهای فراوانی صورت گرفته است که از بحث ما خارج است.

عارفان از بین دو نظریه بالا راه میانین را گزیده اند. بدین معنی که به ادراکات حواس که جهان آگاهی عملی از آن تکوین می یابد اقرار می کنند و آن را قوه ی تصویرگر فکر می دانند؛ ولی به وجود جهانی از علل که در ماوراء مدرکات حواس قرار دارد نیز قائلند، و می گویند آن را حقیقتی است برتر از حقیقت عالم حسی.

بنابراین عارفان بدین طریق راه حل میانه ای را پیش می نهند که بیشتر مورد توجه دیندارانی است که می خواهند میان دین و لوازم اخلاقی آن از یکسو و موهبتهای علم که از تجربه ی حسی حاصل شده است از دیگر سو، تلفیق کنند.

البته این بدان معنی نیست که صوفیه پیرو مکتب اصالت ماده ساده ای هستند و به عالم حس، وجودی مطلق ارزانی می دارند؛ بلکه اذعان دارند که اقرار به وجود عالم حس از جهت سلوک آدم ضروری است، زیرا آدمی تا در قید حیات است در این جهان ِ محسوس زندگی می کند و سلوک خود را نسبت به آن بنا می نهد. از سوی دیگر صوفیه پیروان خود را از اقامه برهان عقلی بروجود خدای تعالی برحذر می دارند ، و به طوری که "کانت" در "متناقضات" خود میگوید، این کوششی است بی نتیجه. با این وضع آنها می خواهند پیروانشان از راه مشاهده ی باطن، به وجود آگاه شوند و با حقیقت ازلی رو به رو گردند. وقتی صوفی در این راه قدم نهد می تواند تجربه ای مافوق این تجربه های معمولی حاصل کند، و به درک آن حقایق متعالی نائل آید.

به هر صورت عرفان دین نیست و اگر غایت دین، میسر ساختن رؤیت خداست در آخرت، عارف برای حصول این رویت منتظر نمی ماند؛ بلکه به اعمالی متوسل می شود که آنها را فوق فرائض دینی می شمارد. او به سعادت این جهان رغبتی ندارد، بلکه می کوشد تا به سعادتی متعالی تر از آن دست یابد. همه توجه او به حقایق و ارزشهای روحی است و هر چه را جز آن باشد بی ارج می شمارد، و به لذتی دل بسته است که از هر لذت دیگر فراتر است.

این نکته نیز قابل اشاره است که این لذت نتیجه ای است که عارف بدون آنکه برای نیل به آن سعی کرده باشد فراچنگ می آورد، و او هرگز این لذت را مقصود غایی خود قرار نداده است، زیرا هدف غایی عارف جز اتحاد با خدا نبوده است. اتحادی که همه هدفها و غایات محدود و شخصی در آن معدوم گردیده است، بدیهی است این اتحاد، در عرفان اقوام مختلف جهان به صورتهای متفاوت بیان شده است که مستلزم بحث جداگانه ای می باشد.

علت ظهور و رواج عرفان در ایران

علت اساسی ظهور و رواج تصوف در ایران ای است که ایرانیان در نتیجه ی قرنها زندگی در تمدن مادی و معنوی بالاترین پیشرفت ها را کرده و به عالیترین درجه رسیده بودند. در زیبا شناسی بر همه ملل آسیا برتری داشتند و درهنرهای زیبا مانند نقاشی، پیکر تراشی و موسیقی و هنرهای دستی اعم از فلز سازی و بافندگی و صنایع دیگر به حد کمال رسیده بودند. تضییقات و محدودیت هایی که پی از دوران ساسانی در ایران پیش آمد با طبع زیبایی پسند ایرانی که ذوقیات را در چند قرن از نیاکان خود ارث برده بود و یادگار گرانبهایی می دانست سازگار نبود، در پـی مـسـلـک و طریقه ای می گشت که این قیدها را درهم نوردد و آن آزادی دیرین را دوباره به دست آورد. تصوف بهترین راه گریز برای رسیدن به این آزادی فکری بود، به همین جهت از آغاز ، متصوفه ی ایران سماع و موسیقی و رقص را که ایرانیان به آن خو گرفته بودند نه تنها مجاز و مباح می دانستند، بلکه در برخی از فرق تصوف ، آنها را نوعی عبادت و وسیله تقرب به مبدأ و تهذیب نفس و تصفیه باطن شمردند و از آغاز، کتابها و رسایل به موضوع مباح بودن سماع پرداختند.

حتی متشرعان بزرگ ایران مانند غزالی در " احیاء علوم الدین" و " کیمیای سعادت " در مباح بودن آن بحث کرده اند. یکی از نخستین وسائلی که صوفیه برای استرضای این نگرانی ایرانیان اختیار کردند از راه شعر و شاعری بود که موضوع بحث یکی از فصول تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان است.

نخستین شخص از پیشروان تصوف ایران که شعر فارسی را برای تعلیمات خود پذیرفتند، ابوسعید ابوالخیر بود. متشرعانی که شعر را اغوای اجنه و مخالفت با شرع می دانسته و شاعران را گمراه می شمرده اند وی را مورد طعن و لعن قرار داده و حتی به دربار پادشاهی از او نالیده اند.

توجه خاصی که بزرگان تصوف ایران به زبان فارسی داشتند و مخصوصاً مقید بودند که تعلیمات خود را به نظم و نثر فارسی ادا کنند می رساند که خواست ِ اکثریت مردم ایران و کسانی که به زبان تازی کاملاً آشنا نبوده اند چه بوده است. وانگهی ایشان به مراتب به توجه عوام بیش از خواص اهمیت می داده اند و ترجیح می دادند که به زبان عوام مقصود خود را ادا کنند




نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر، هنگامی که او را به فرماندهی مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمدبن ابی بکر متزلزل شد. این نامه از طولانی‎ترین نامه‎هاست که زیبایی‎های تمام نامه‎ها را دارد.

بنام خداوند بخشنده و مهربان،

این فرمان بنده خدا علی امیرمومنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی‎گزیند تا خراج آن دیار را جمع آورد، و با دشمنانش نبرد کند، کار مردم را اصلاح و شهرهای مصر را آباد سازد.


ضرورت خودسازی
او را به ترس از خدا فرمان می‎دهد، و این که اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدم دارد و آن چه در کتاب خدا آمده؛ از واجبات و سنت‎ها را پیروی کند، دستوراتی که جز با پیروی آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضایع کردن آن جنایتکار نخواهد گردید.

به او فرمان می‎دهد که خدا را با دل و دست و زبان یاری کند، زیرا خداوند پیروزی کسی را تضمین کند که او را یاری دهد و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد و به او فرمان می‎دهد تا نفس خود را از پیروی آرزوها بازدارد، و به هنگام سرکشی رامش نماید، که:

«همانا نفس همواره به بدی وامی‎دارد جز آن که خدا رحمت آورد.» (1)

پس ای مالک بدان! من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت‎های عادل یا ستمگری بر آن حکم راندند و مردم به کارهای تو چنان می‎نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می‎نگری، و درباره تو آن می‎گویند که تو نسبت به زمامداران گذشته می‎گویی، و همانا نیکوکاران را به نام نیکی توان شناخت که خدا از آنان بر زبان بندگانش جاری ساخت. پس نیکوترین اندوخته تو باید اعمال صالح و درست باشد، هوای نفس را در اختیار گیر و از آن چه حلال نیست خویشتن داری کن، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایی.


اخلاق رهبری(روش برخورد با مردم)
مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته‎اند، دسته‎ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می‎باشند، اگر گناهی از آنان سر می‎زند، یا علت‎هایی بر آنان عارض می‎شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب می‎گردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان گیر، آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد. همانا تو از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن کس که تو را فرمانداری مصر داد والاتر است، که انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده و آنان را وسیله آزمودن تو قرار داده است، هرگز با خدا مَستیز که تو را از کیفر او نجاتی نیست و از بخشش و رحمت او بی نیاز نخواهی بود، بر بخشش دیگران پشیمان مباش، و از کیفر کردن شادی مکن، و از خشمی که توانی از آن رها گردی شتاب نداشته باشد، به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان می‎دهم، باید اطاعت شود، که این گونه خود بزرگ‎بینی دل را فاسد، و دین را پژمرده و موجب زوال نعمت‎هاست و اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار تکبر یا خود بزرگ‎بینی شدی به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشی نجات می‎دهد و تندروی تو را فرو می‎نشاند، و عقل و اندیشه‎ات را به جایگاه اصلی بازمی‎گرداند.



پرهیز از غرور و خودپسندی
بپرهیز که در بزرگی خود را همانند خداوند پنداری و در شکوه خداوندی همانند او دانی، زیرا خداوند هر سرکشی را خوار می‎سازد و هر خودپسندی را بی ارزش می‎کند. با خدا و با مردم، و با خویشاوندان نزدیک و با افرادی از رعیت خود که آنان را دوست داری، انصاف را رعایت کن که اگر چنین نکنی ستم روا داشتی و کسی که به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود و آن را که خدا دشمن شود، دلیل او را نپذیرد، که با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه که باز گردد، یا توبه کند.

و چیزی چون ستمکاری نعمت خدا را دگرگون نمی‎کند، و کیفر او را نزدیک نمی‎سازد، که خدا دعای ستمدیدگان را می‎شنود و در کمین ستمکاران است.


مردم گرایی، حق گرایی
دوست داشتنی‎ترین چیزها در نزد تو، در حق، میانه‎ترین؛ و در عدل، فراگیرترین، و در جلب خشنودی مردم گسترده‎ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می‎برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی اثر می‎کند. خواص جامعه همواره بار سنگینی را بر حکومت تحمیل می‎کنند زیرا در روزگار سختی یاریشان کمتر و در اجرای عدالت از همه ناراضی‎تر و در خواسته‎هایشان پافشارتر، و در عطا و بخشش‎ها کم سپاس‎تر، و به هنگام منع خواسته‎ها دیر عذرپذیرتر، و در برابر مشکلات کم استقامت‎تر می‎باشند. در صورتی که ستون‎های استوار دین، و اجتماعات پرشور مسلمین، و نیروهای ذخیره دفاعی، عموم مردم می‎باشند، پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.


ضرورت رازداری
از رعیت، آنان که عیب‎جوترند از خود دور کن، زیرا مردم عیوبی دارند که والی در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشکار گردانی، و آن چه که هویداست بپوشانی، که داوری در آن چه از تو پنهان است با خدای جهان می‎باشد، پس چندان که می‎توانی زشتی‎ها را بپوشان، تا آن را که دوست داری بر رعیت پوشیده ماند خدا بر تو بپوشاند، گره هر کینه‎ای را در مردم بگشای، و رشته هر نوع دشمنی را قطع کن و از آن چه که در نظر روشن نیست کناره گیر، در تصدیق سخن‎چین شتاب مکن، زیرا سخن چین گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر می‎شود اما خیانتکار است.



جایگاه صحیح مشورت
بخیل را در مشورت کردن، دخالت نده، که تو را از نیکوکاری باز می‎دارد، و از تنگدستی می‎ترساند. ترسو را در مشورت کردن دخالت نده، که در انجام کارها روحیه تو را سست می‎کند. حریص را در مشورت کردن دخالت نده، که حرص را با ستمکاری در نظرت زینت می‎دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند که ریشه آنها بدگمانی به خدای بزرگ است بدترین وزیران تو، کسی است که پیش از تو وزیر بدکاران بوده، و در گناهان آنان شرکت داشت، پس مبادا چنین افرادی محرم راز تو باشند، زیرا که آنان یاوران گناهکاران و یاری دهندگان ستمکارانند، تو باید جانشینانی بهتر از آنان داشته باشی که قدرت فکری امثال آنها را داشته اما گناهان و کردار زشت آنها را نداشته باشند کسانی که ستمکاری را بر ستمی یاری نکرده، و گناهکاری را سبک‎تر، و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر، و دوستی آنان جز با تو کمتر است، آنان را از خواص، و دوستان نزدیک، و رازداران خود قرار ده، سپس از میان آنان افرادی را که در حق‎گویی از همه صریح‎ترند و در آن چه را که خدا برای دوستانش نمی‎پسندد، تو را مددکار نباشند، انتخاب کن، چه خوشایند تو باشد یا ناخوشایند.


اصول روابط اجتماعی رهبران
تا می‎توانی به پرهیزکاران و راستگویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند و تو را برای اعمال زشتی که انجام نداده‎ای تشویق نکنند، که ستایش بی اندازه، خودپسندی می‎آورد، و انسان را به سرکشی وا می‎دارد.

هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند، زیرا نیکوکاران در نیکوکاری بی رغبت، و بدکاران در بدکاری تشویق می‎گردند، پس هر کدام از آنان را بر اساس کردارشان پاداش ده.


بدان ای مالک! هیچ وسیله‎ای برای جلب اعتماد والی به رعیت بهتر از نیکوکاری به مردم، و تخفیف مالیات، و عدم اجبار مردم به کاری که دوست ندارند، نمی‎باشد، پس در این راه آنقدر بکوش تا به وفاداری رعیت، خوش‎بین شوی، که این خوش‎بینی بار سنگین رنج آور مشکلات را از تو برمی‎دارد. پس به آنان که بیشتر احسان کردی بیشتر خوش‎بین باش و به آنان که بدرفتاری نمودی بدگمان‎تر باشد و آداب پسندیده‎ای را که بزرگان این امت به آن عمل کردند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن، و آدابی که به سنت‎های خوب گذشته زیان وارد می‎کند، پدید نیاور، که پاداش برای آوردنده سنت، و کیفر آن برای تو باشد که آنها را در هم شکستی.
با دانشمندان، فراوان گفتگو کن، و با حکیمان فراوان بحث کن، که مایه آبادانی و اصلاح شهرها، و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت.


شناخت اقشار گوناگون اجتماعی
ای مالک بدان! مردم از گروه‎های گوناگونی می‎باشند که اصلاح هر یک جز با دیگری امکان ندارد، و هیچ یک از گروه‎ها از گروه دیگر بی نیاز نیست؛

از آن قشرها، لشگریان خدا، و نویسندگان عمومی و خصوصی، قضات دادگستر، کارگزاران عدل و نظم اجتماعی، جزیه دهندگان، پرداخت کنندگان مالیات، تجار و بازرگانان، صاحبان صنعت و پیشه‎وران، و طبقه پایین جامعه از نیازمندان و مستمندان می‎باشند، که برای هر یک خداوند سهمی مقرر داشته، و مقدار واجب آن را در قرآن یا سنت پیامبر تعیین کرده که پیمانی از طرف خداست و نگهداری آن بر ما لازم است. پس سپاهیان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعیت، و زینت و وقار زمامداران، شکوه دین، و راه‎های تحقق امنیت کشورند، امور مردم جز با سپاهیان استوار نگردد، و پایداری سپاهیان جز به خراج و مالیات رعیت انجام نمی‎شود که با آن برای جهاد با دشمن تقویت گردند و برای اصلاح امور خویش به آن تکیه کنند، و نیازمندی‎های خود را برطرف سازند. سپس سپاهیان و مردم، جز با گروه سوم نمی‎توانند پایدار باشند و آن قضات، و کارگزاران دولت و نویسندگان حکومتند، که قراردادها و معاملات را استوار می‎کنند و آن چه به سود مسلمانان است فراهم می‎آورند، و در کارهای عمومی و خصوصی مورد اعتمادند.

و گروه‎های یاد شده بدون بازرگانان، و صاحبان صنایع نمی‎توانند دوام بیاورند، زیرا آنان وسائل زندگی را فراهم می‎آورند، و در بازارها عرضه می‎کنند، و بسیاری از وسایل زندگی را با دست می‎سازند که از توان دیگران خارج است.

قشر دیگر، طبقه پایین از نیازمندان و مستمندانند که باید به آنها بخشش و یاری کرد. برای تمام اقشار گوناگون یاد شده، در پیشگاه خدا گشایشی است، و همه آنان به مقداری که امورشان اصلاح شود بر زمامدار حقی مشخص دارند و زمامدار از انجام آن چه خدا بر او واجب کرده است نمی‎تواند موفق باشد جز آن که تلاش فراوان نماید، و از خدا یاری بطلبد، و خود را برای انجام حق آماده سازد و در همه کارها، آسان باشد یا دشوار، شکیبایی ورزد.


1- سیمای نظامیان
برای فرماندهی سپاه کسی را برگزین که خیرخواهی او برای خدا و پیامبر و امام تو بیشتر، و دامن او پاک‎تر، شکیبایی او برتر باشد، از کسانی که دیر به خشم آید و عذرپذیرتر باشد، و بر ناتوان رحمت آورد، و با قدرتمندان، با قدرت برخورد نماید، درشتی او را به تجاوز نکشاند، و ناتوانی او را از حرکت باز ندارد. سپس در نظامیان با خانواده‎های ریشه‎دار، دارای شخصیت حساب شده، خاندانی پارسا، دارای سوابقی نیکو و درخشان، که دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزدیک برقرار کن، آنان همه بزرگواری را در خود جمع کرده، و نیکی‎ها را در خود گرد آورده‎اند، پس در کارهای آنان به گونه‎ای بیندیش که پدری مهربان درباره فرزندش می‎اندیشد، و مبادا آن چه را که آنان را نیرومند می‎کند در دیده‎ات بزرگ جلوه کند، و نیکوکاری تو نسبت به آنان هر چند اندک باشد را خوار مپندار، زیرا نیکی، آنان را به خیرخواهی تو خواند، و گمانشان را نسبت به تو نیکو گرداند، و رسیدگی به امور کوچک، آنان را به اعتماد رسیدگی به کارهای بزرگشان وامگذار، زیرا نیکی اندک تو را جایگاهی است که از آن سود می‎برند، و نیکی‎های بزرگ تو را جایی است که از آن بی نیاز نیستند. برگزیده‎ترین فرماندهان سپاه تو، کسی باشد که از همه بیشتر به سربازان کمک رساند، و از امکانات مالی خود بیشتر در اختیارشان گذارد، به اندازه‎ای که خانواده‎هایشان در پشت جبهه، و خودشان در آسایش کامل باشند، تا در نبرد با دشمن، سربازان اسلام تنها به یک چیز بیندیشند همانا مهربانی تو نسبت به سربازان، دل‎هایشان را به تو می‎کشاند، و همانا، روشنی چشم زمامداران، برقراری عدل در شهرها و آشکار شدن محبت مردم نسبت به والی است، که محبت دل‎های رعیت جز با پاکی قلب‎ها پدید نمی‎آید، و خیرخواهی آنان زمانی است که با رغبت و شوق پیرامون والی را گرفته و حکومت بار سنگینی را بر دوش رعیت نگذاشته باشد، و طولانی شدن مدت زمامداری بر ملت ناگوار نباشد. پس آرزوهای سپاهیان را برآور، و همواره از آنان ستایش کن، و کارهای مهمی که انجام داده‎اند برشمار، زیرا یادآوری کارهای ارزشمند آنان، شجاعان را برمی‎انگیزاند، و ترسوها را به تلاش وامی‎دارد، ان شاءالله. و در یک ارزشیابی دقیق، رنج و زحمات هر یک از آنان را شناسایی کن، و هرگز تلاش و رنج کسی را به حساب دیگری مگذار، و ارزش خدمت او را ناچیز مشمار، تا شرافت و بزرگی کسی موجب نگردد که کار کوچکش را بزرگ بشماری، یا گمنامی کسی باعث شود که کار بزرگ او را ناچیز بدانی، مشکلاتی که در احکام نظامیان برای تو پدید می‎آید، و اموری که برای تو شبهه‎ناکند، به خدا، و رسول خدا بازگردان، زیرا خدا برای مردمی که علاقه داشت هدایتشان کند فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردید، از خدا و رسول و امامانی که از شما هستند اطاعت کنید و اگر در چیزی نزاع دارید، آن را به خدا و رسولش بازگردانید.» (2)

پس بازگرداندن چیزی به خدا یعنی عمل کردن به قرآن، و بازگرداندن به پیامبر یعنی عمل کردن به سنت او که وحدت بخش است، نه عامل پراکندگی.

2- سیمای قضات و داوران
سپس از میان مردم! برترین فرد نزد خود را برای قضاوت انتخاب کن، کسانی که مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نیاورد. و برخورد مخالفان با یکدیگر او را خشمناک نسازد، در اشتباهاتش پافشاری نکند و بازگشت به حق پس از آگاهی برای او دشوار نباشد، طمع را از دل ریشه کن کند و در شناخت مطالب با تحقیقی اندک رضایت ندهد، و در شبات از همه با احتیاط تر عمل کند و در یافتن دلیل اصرار او از همه بیشتر باشد و در مراجعه پیاپی شاکیان خسته نشود، در کشف امور از همه شکیباتر، و پس از آشکار شدن حقیقت در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، کسی که ستایش فراوان او را فریب ندهد، و چرب زبانی او را منحرف نسازد و چنین کسانی بسیار اندکند!! پس از انتخاب قاضی، هر چه بیشتر در قضاوتهای او بیندیش، و آنقدر به او ببخش که نیازهای او برطرف گردد، و به مردم نیازمند نباشد، و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامی دار که نزدیکان توبه نفوذ در او طمع نکنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در امان باشد. در دستوراتی که دادم نیک بنگر که همانا این دین در دست بدکاران گرفتار آمده بود، که با نام دین به هواپرستی پرداخته، و دنیای خود را به دست می آوردند.

3- سیمای کارگزاران دولتی
سپس د ر امور کارمندانت بیاندیش، و پس از آزمایش به کارشان بگمار، و با میل شخصی، و بدون مشورت با دیگران آنان را به کارهای مختلف وادار نکن، زیرا نوعی ستمگری و خیانت است. کارگزاران دولتی را از میان مردمی با تجربه و با حیا، از خاندان‎های پاکیزه و با تقوا، که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند انتخاب کن، زیرا اخلاق آنان گرامی‎تر، و آبرویشان محفوظ تر، و طمع ورزیشان کمتر، و آینده‎نگری آنان بیشتر است. سپس روزی فراوان بر آنان ارزانی دار، که با گرفتن حقوق کافی در اصلاح خود بیشتر می‎کوشند، و با بی نیازی، دست به اموال بیت المال نمی‎زنند، و اتمام حجتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند. سپس رفتار کارگزاران را بررسی کن، و جاسوسانی راستگو، و وفاپیشه بر آنان بگمار، که مراقبت و بازرسی پنهانی تو از کار آنان، سبب امانت داری، و مهربانی با رعیت خواهد بود و از همکاران نزدیکت سخت مراقبت کن، و اگر یکی از آنان دست به خیانت زد، و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تایید کرد، به همین مقدار گواهی قناعت کرده و او را با تازیانه کیفر کن، و آن چه از اموال که در اختیار دارد از او باز پس گیر، سپس او را خواردار و خیانتکار بشمار، و طوق بدنامی به گردنش بیافکن.

4- سیمای مالیات دهندگان
مالیات و بیت المال را به گونه‎ای وارسی کن که صلاح مالیات دهندگان باشد، زیرا بهبودی مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه می‎باشد و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت زیرا همه مردم نان‎خور مالیات و مالیات دهندگانند، باید تلاش تو در آبادانی زمین بیشتز از جمع آوری خراج باشد که خراج جز با آبادانی فراهم نمی‎گردد. و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود، و حکومتش جز اندک مدتی دوام نیاورد. پس اگر مردم شکایت کردند، از سنگینی مالیات، یا آفت زدگی، یا خشک شدن آب چشمه‎ها، یا کمی باران، یا خراب شدن زمین در سیلاب‎ها، یا خشکسالی، در گرفتن مالیات به میزانی تخفیف ده تا امورشان سامان گیرد، و هرگز تخفیف دادن در خراج، تو را نگران نسازد زیرا آن، اندوخته‎ای است که در آبادانی شهرهای تو، و آراستن ولایت‎های تو نقش دارد، و رعیت تو را می‎ستایند و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهی شد، و به افزایش قوت آنان تکیه خواهی کرد، بدانچه در نزدشان اندوختی و به آنان بخشیدی، و با گسترش عدالت در بین مردم، و مهربانی با رعیت، به آنان اطمینان خواهی داشت، آنگاه اگر در آینده کاری پیش آید و به عهده‎شان بگذاری، با شادمانی خواهند پذیرفت، زیرا عمران و آبادی قدرت تحمل مردم را زیاد می‎کند. همانا ویرانی زمین به جهت تنگدستی کشاورزان است و تنگدستی کشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانی است که به آینده حکومتشان اعتماد ندارند، و از تاریخ گذشتگان عبرت نمی‎گیرند.


5- سیمای نویسندگان و منشیان
سپس در امور نویسندگان و منشیان به درستی بیاندیش، و کارهایت را به بهترین آنان واگذار، و نامه‎های محرمانه، که در بردارنده سیاست‎ها و اسرار تو است، از میان نویسندگان به کسی اختصاص ده که صالح‎تر از دیگران باشد، کسی که گرامی داشتن او را به سرکشی و تجاوز نکشاند تا در حضور دیگران با تو مخالفت کند، و در رساندن نامه کارگزارانت به تو، یا رساندن پاسخ‎های تو به آنان کوتاهی نکند، و در آن چه برای تو می‎ستاند یا از طرف تو به آنان تحویل می‎دهد، فراموشکار نباشد. و در تنظیم هیچ قراردادی سستی نورزد، و در بر هم زدن قراردادی که به زیان توست کوتاهی نکند، و منزلت و قدر خویش را بشناسد، همانا آن که از شناخت قدر خویش عاجز باشد، در شناخت قدر دیگران جاهل‎تر است. مبادا در گزینش نویسندگان و منشیان، بر تیزهوشی و اطمینان شخصی و خوش‎باوری خود تکیه نمایی، زیرا افراد زیرک با ظاهرسازی و خوش خدمتی، نظر زمامداران را به خود جلب می‎نمایند، که در پس این ظاهرسازی‎ها، نه خیرخواهی وجود دارد، و نه از امانت‎داری نشانی یافت می‎شود. لکن آنها را با خدماتی که برای زمامداران شایسته و پیشین انجام داده‎اند بیازمای. به کاتبان و نویسندگانی اعتماد داشته باش که در میان مردم آثاری نیکو گذاشته، و به امانتداری از همه مشهورترند، که چنین انتخاب درستی نشان دهنده خیرخواهی تو برای خدا، و مردمی است که حاکم آنانی. برای هر یک از کارهایت سرپرستی برگزین که بزرگی کار بر او چیرگی نیابد، و فراوانی کار او را درمانده نسازد، و بدان که هرگاه در کار نویسندگان و منشیان تو کمبودی وجود داشته باشد که تو بی خبر باشی خطرات آن دامنگیر تو خواهد بود.

6- سیمای بازرگانان و صاحبان صنایع
سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنایع بپذیر، و آنها را به نیکوکاری سفارش کن، بازرگانانی که در شهر ساکنند، یا آنان که همواره در سیر و کوچ کردن می‎باشند، و بازرگانی که با نیروی جسمانی کار می‎کنند، چرا که آنان منابع اصلی منفعت، و پدید آوردندگان وسایل زندگی و آسایش، و آوردندگان وسایل زندگی از نقاط دوردست و دشوار می‎باشند، از بیابان‎ها و دریاها، و دشت‎ها و کوهستان‎ها، جاهای سختی که مردم در آن اجتماع نمی‎کنند، یا برای رفتن به آنجاها شجاعت ندارند. بازرگانان مردمی آرامند، و از ستیزه‎جویی آنان ترسی وجود نخواهد داشت، مردمی آشتی طلبند که فتنه انگیزی ندارند، در کار آنها بیاندیش چه در شهری باشند که تو به سر می‎بری، یا در شهرهای دیگر، با توجه به آن چه که تذکر دادم این را هم بدان که در میان بازرگانان هستند کسانی که تنگ نظر و بد معامله و بخیل و احتکار کننده‎اند، که تنها با زورگویی به سود خود می‎اندیشند. و کالا را به هر قیمتی که می‎خواهند می‎فروشند، که این سودجویی و گران‎فروشی برای همه افراد جامعه زیانبار، و عیب بزرگی بر زمامدار است. پس از احتکار کالا جلوگیری کن، که رسول خدا از آن جلوگیری می‎کرد. باید خرید و فروش در جامعه اسلامی، به سادگی و با موازین عدالت انجام گیرد، با نرخ‎هایی که بر فروشنده و خریدار زیانی نرساند، کسی که پس از منع تو احتکار کند، او را کیفر ده تا عبرت دیگران شود اما در کیفر او اسراف نکن.

7- سیمای محرومان و مستضعفان
سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه که هیچ چاره‎ای ندارند، از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان، همانا در این طبقه محروم، گروهی خویشتن‎داری نموده، و گروهی به گدایی دست نیاز برمی‎دارند، پس برای خدا پاسدار حقی باش که خداوند برای این طبقه معین فرموده است، بخشی از بیت المال، و بخشی از غله‎های زمین‎های غنیمتی اسلام را در هر شهری به طبقات پایین اختصاص ده، زیرا برای دورترین مسلمانان همانند نزدیکترین‎شان سهمی مساوی وجود دارد و تو مسوول رعایت آن می‎باشید مبادا سرمستی حکومت تو را از رسیدگی به آنان بازدارد، که هرگز انجام کارهای فراوان و مهم عذری برای ترک مسوولیت‎های کوچک‎تر نخواهد بود، همواره در فکر مشکلات آنان باش، و از آنان روی بر مگردان، به ویژه امور کسانی را از آنان بیشتر رسیدگی کن که از کوچکی به چشم نمی‎آیند و دیگران آنان را کوچک می‎شمارند و کمتر به تو دسترسی دارند.

برای این گروه از افراد مورد اطمینان خود که خدا ترس و فروتنند انتخاب کن، تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند. سپس در رفع مشکلاتشان به گونه‎ای عمل کن که در پیشگاه خدا عذری داشته باشی، زیرا این گروه در میان رعیت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند، و حق آنان را به گونه‎ای بپرداز که در نزد خدا معذور باشی، از یتیمان خردسال، و پیران سالخورده که راه چاره‎ای ندارند و دست نیاز برنمی‎دارند، پیوسته دلجویی کن که مسوولیتی سنگین بر دوش زمامداران است. اگرچه حق، تمامش سنگین است اما خدا آن را بر مردمی آسان می‎کند که آخرت می‎طلبند، نفس را به شکیبایی وا می‎دارند، و به وعده‎های پروردگار اطمینان دارند. پس بخشی از وقت خود را به کسانی اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصاً به امور آنان رسیدگی نمایی و در مجلس عمومی با آنان بنشین و در برابر خدایی که تو را آفریده فروتن باش و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوی آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو کند، من از رسول خدا بارها شنیدم که می‎فرمود: «ملتی که حق ناتوانان را از زورمندان، بی اضطراب و بهانه‎ای باز نستاند، رستگار نخواهد شد.»

پس درشتی و سخنانان ناهموار آنان را بر خود هموار کن، و تنگ خویی و خود بزرگ‎بینی را از خود دور ساز تا خدا درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید، و تو را پاداش اطاعت ببخشاید، آن چه به مردم می‎بخشی بر تو گوارا باشد، و اگر چیزی را از کسی باز می‎داری با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد.


اخلاق اختصاصی رهبری
بخشی از کارها به گونه‎ای است که خود باید انجام دهی، مانند پاسخ دادن به کارگزاران دولتی، در آنجا که منشیان تو از پاسخ دادن به آنها درمانده‎اند و دیگر برآوردن نیاز مردم در همان روزی که به تو عرضه می‎دارند و یارانت در رفع نیاز آنان ناتوانند، کار هر روز را در همان روز انجام ده، زیرا هر روزی، کاری مخصوص به خود دارد. نیکوترین وقت‎ها و بهترین ساعات شب و روزت را برای خود و خدای خود انتخاب کن، اگر چه همه وقت برای خداست، آنگاه نیّت درست و مردم در آسایش قرار داشته باشد. از کارهایی که به خدا اختصاص دارد و باید با اخلاص انجام دهی، انجام واجباتی است که ویژه پروردگار است، پس در بخشی از شب و روز، تن را به پرستش خدا اختصاص ده، و آن چه تو را به خدا نزدیک می‎کند بی عیب و نقصانی انجام ده، اگرچه دچار خستگی جسم شوی. هنگامی که نماز به جماعت می‎خوانی، نه با طولانی کردن نماز، مردم را بپراکنی و نه آن که آن را تباه سازی، زیرا در میان مردم، بیمار یا صاحب حاجتی وجود دارد، آنگاه که پیامبر مرا به یمن می‎فرستاد از او پرسیدم، با مردم چگونه نماز بخوانم؟ فرمود: «در حد توان ناتوانان نماز بگزار و بر مومنان مهربان باش.»

هیچگاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، که پنهان بودن والیان، نمونه‎ای از تنگ‎خویی و کم اطلاعی در امور جامعه می‎باشد. نهان شدن از مردم، زمامداران را از دانستن آن چه بر آنان پوشیده است باز می‎دارد، پس کار بزرگ، اندک، و کار اندک، بزرگ جلوه می‎کند، زیبا، زشت و زشت زیبا می‎نماید، و باطل به لباس حق درآید، همانا زمامدار، آن چه را که مردم از او پوشیده دارند نمی‎داند، و حق را نیز نشانه‎ای نباشد تا با آن راست از دروغ شناخته شود، و تو به هر حال یکی از آن دو نفر می‎باشی: یا خود را برای جانبازی در راه حق آماده کردی پس نسبت به حق واجبی که باید بپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی ترسی نداری، پس چرا خود را پنهان می‎داری؟ و یا مردی بخیل و تنگ نظری، پس مردم چون تو را بنگرند مایوس شده از درخواست کردن باز مانند.

با این که بسیاری از نیازمندی‎های مردم رنجی برای تو نخواهد داشت، که شکایت از ستم دارند یا خواستار عدالتند، یا در خرید و فروش خواهان انصافند.


اخلاق رهبری با خویشاوندان
همانا زمامداران را خواص و نزدیکانی است که خودخواه و چپاولگرند، و در معاملات انصاف ندارند، ریشه ستمکاریشان را با بریدن اسباب آن بخُشکان، و به هیچ کدام از اطرافیان و خویشاندانت زمین را واگذار مکن، و به گونه‎ای با آنان رفتار کن که قراردادی به سودشان منعقد نگردد که به مردم زیان رساند، مانند آبیاری مزارع، یا زراعت مشترک، که هزینه‎های آن را بر دیگران تحمل کنند.

در آن صورت سودش برای آنان، و عیب و ننگش در دنیا و آخرت برای تو است، حق را مال هر کس که باشد، نزدیک یا دور بپرداز، و در این کار شکیبا باش، و این شکیبایی را به حساب خدا بگذار، گرچه اجرای حق مشکلاتی برای نزدیکانت فراهم آورد، تحمل سنگینی آن را به یاد قیامت بر خود هموار ساز و هرگاه مردم بر تو بدگمان گردد، افشاگری نموده عذر خویش را آشکارا در میان بگذار، و با این کار از بدگمانی نجاتشان ده، که این کار ریاضتی برای خودسازی تو، و مهربانی کردن نسبت به مردم است و این پوزش خواهی تو آنان را به حق وامی‎دارد.


روش برخورد با دشمن
هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن، که آسایش رزمندگان، و آرامش فکری تو، و امنیت کشور در صلح تامین می‎گردد. لکن زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتی کردن، زیرا گاهی دشمن نزدیک می‎شود تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش، و خوش‎بینی خود را متهم کن. حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد خویش وفادار باش، و آن چه بر عهده گرفتی امانتدار باش، و جان خود را سپر پیمان خود گردان، زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست که همه مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن اتفاق نظر داشته باشند. تا آنجا که مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانی که با مسلمانان داشتند وفادار بودند، زیرا که آینده ناگوار پیمان شکنی را آزمودند، پس هرگز پیمان شکن مباش، و در عهد خود خیانت مکن، و دشمن را فریب مده، زیرا کسی جز نادان بدکار، بر خدا گستاخی روا نمی‎دارد، خداوند عهد و پیمانی که با نام او شکل می‎گیرد با رحمت خود مایه آسایش بندگان، و پناهگاه امنی برای پناه آورندگان قرار داده است، تا همگان به حریم امن آن روی بیاورند. پس فساد، خیانت، فریب، در عهد و پیمان راه ندارد، مبادا قراردادی را امضا کنی که در آن برای دغلکاری و فریب راه‎هایی وجود دارد، و پس از محکم کاری و دقت در قرارداد نامه، دست از بهانه‎جویی بردار، مبادا مشکلات پیمانی که بر عهده‎ات قرار گرفته، و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شکنی وا دارد، زیرا شکیبایی تو در مشکلات پیمان‎ها که امید پیروزی در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شکنی است که از کیفر آن می‎ترسی، و در دنیا و آخرت نمی‎توانی پاسخگوی پیمان شکنی باشی.


هشدارها

1- هشدار از خون ناحق

از خونریزی بپرهیز، و از خون ناحق پروا کن، که هیچ چیز همانند خون ناحق، کیفر الهی را نزدیک، مجازات را بزرگ، و نابودی نعمت‎ها را سرعت، و زوال حکومت را نزدیک نمی‎گرداند، و روز قیامت خدای سبحان قبل از رسیدگی اعمال بندگان، نسبت به خون‎های ناحق ریخته شده داوری خواهد کرد، پس با ریختن خونی حرام، حکومت خود را تقویت مکن. زیرا خون ناحق، حکومت را سست، و پست، و بنیاد آن را برکنده به دیگری منتقل سازد و تو نه در نزد من، و نه در پیشگاه خداوند، عذری در خون ناحق نخواهی داشت، چرا که کیفر آن قصاص است و از آن گریزی نیست، اگر به خطا خون کسی ریختی، یا تازیانه یا شمشیر، یا دستت دچار تندروی شد، که گاه مشتی سبب کشتن کسی می‎گردد، چه رسد به بیش از آن، مبادا غرور، قدرت تو را از پرداخت خون‎بهاء به بازماندگان مقتول باز دارد!

2- هشدار از خودپسندی
مبادا هرگز! دچار خودپسندی گردی! و به خوبی‎های خود اطمینان کنی، و ستایش را دوست داشته باشی، که اینها همه از بهترین فرصت‎های شیطان برای هجوم آوردن به توست، و کردار نیک، نیکوکاران را نابود سازد.

3- هشدار از منت گذاری
مبادا هرگز با خدمت‎هایی که انجام دادی بر مردم منت گذاری، یا آن چه را انجام داده‎ای بزرگ بشماری، یا مردم را وعده‎ای داده، سپس خلف وعده نمایی، منت نهادن، پاداش نیکوکاری را از بین می‎برد، و کاری را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را برمی‎انگیزاند که خدای بزرگ فرمود:

«دشمنی بزرگ نزد خدا آن که بگویید و عمل نکنید.»


4- هشدار از شتابزدگی
مبادا هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده شتاب کنی، یا کاری که وقت آن رسیده سستی ورزی، و یا در چیزی که روشن نیست ستیزه‎جویی نمایی و یا در کارهای روشن کوتاهی کنی، تلاش کن تا هر کاری را در جای خود، و در زمان مخصوص به خود، انجام دهی.

5- هشدار از امتیاز خواهی
مبادا هرگز در آن چه که با مردم مساوی هستی امتیازی خواهی، و از اموری که بر همه روشن است، غفلت نداشته باش، زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولی، و به زودی پرده از کارها یک سو رود، و انتقام ستمدیده از تو باز می‎گیرند، باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندی زبانت، را در اختیار خود گیر، و با پرهیز از شتاب‎زدگی، و فرو خوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرو نشیند و اختیار نفس در دست تو باشد. و تو بر نفس مسلط نخواهی شد مگر با یاد فراوان قیامت، و بازگشت به سوی خدا. آن چه بر تو لازم است آن که، حکومت‎های دادگستر پیشین، سنت‎های با ارزش گذشتگان، روش‎های پسندیده رفتگان، و آثار پیامبر و واجباتی که در کتاب خداست را همواره به یاد آوری و به آن چه عمل کرده‎ایم پیروی کنی.

برای پیروی از فرامین این عهدنامه‎ای که برای تو نوشته‎ام، و با آن حجت را بر تو تمام کرده‎ام، تلاش کن، زیرا اگر نفس سرکشی کرد و بر تو چیزه شد عذری نزد من نداشته باشی. از خداوند بزرگ با رحمت گسترده، و قدرت برترش در انجام تمام خواسته‎ها، درخواست می‎کنیم که به آن چه موجب خسنودی اوست ما و تو را موفق فرماید، که نزد او و خلق او، دارای عذری روشن باشیم، برخوردار از ستایش بندگان، یادگار نیک در شهرها، رسیدن به همه نعمت‎ها، و کرامت‎ها بوده و این که پایان عمر من و تو را به شهادت و رستگاری ختم فرماید، که همانا ما به سوی او باز می‎گردیم، با درود به پیامبر اسلام و اهل‎بیت پاکیزه و پاک او، درودی فراوان و پیوسته. والسلام


پی‎نوشت‎ها:

1- یوسف/ آیه 53 .

2- نساء/ آیه 59 .




[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]