ایا می دانید در گفتگوی ابلیس با یحیی پیغمبر(ع) چه سخنانی رد و بدل شده؟

در مجالس ابن الشیخ از حضرت رضا از پدران بزرگوارش نقل شده که فرموده اند:
ابلیس از زمان ادم تا زمان حضرت مسیح به سراغ انبیاء می امد و با انان به گفتگو می پر داخت، و از ایشان پرسش می نمود، و با هیچ کدام بقدر حضرت یحییی مأنوس نبود، روزی یحیی بن زکریا به وی گفت:ای أبامره *! مرا بتو حاجتی است، گفت: تو بزرگتر از انی که از من چیزی بخواهی و ترا رد کنم، مطمئن باش که هر چه بخواهی دست رد به سینه ات نمی زنم ، یحیی گفت: دلم می خواهد دامهائی را که با ان بنی نوع بشر را صید می کنی به من نشان دهی،گفت: با کمال افتخار اطاعت می کنم، و فردا انها را بنظرت می رسانم، صبح فردای ان روز یحیی در خانه ی خود نشسته در انتظار وعده ی ابلیس بود و درب خانه را محکم به روی خود بسته بود: که نا گاه ابیلس از سوراخی که در خانه ی او بود، درامد در برارش قرار گرفت ، یحیی دید که ابلیس از صورت میمون و از بدن خوک است، شکاف چشمها و لبهایش بر خلاف معمول از بالا به پایین و فواصل دندانهایش زیاد و استخوان فک بالا و پایین او بهم چسبیده است، و دید که چهار دست در سینه و دو دست در شانه ی اوست، قوزک پاهایش در جلو و انگشتان ان در عقب است، و در دست او زنگی بزرگ و بر سرش خودی است که اهنی شبیه یه قلاب از ان اویزان است.
یحیی پس از تماشای این منظره پرسید: این کمر بند چیست که بر کمر داری؟
این کیش مجوسیت است که من خود ان را درست کرده و در نظر مجوسیان زینتش دادم، پرسید: چرا تار های ان رنگارنگ است: گفت این رنگ انواع ارایش زنان است، زنان خود را به انواع مختلفی می ارایند تا یکی از این انواع با رنگ و جلوه طبیعیشان جور در اید ان وقت است که فریبندگی خاصی بخود می گیرند، و من مردم را با ان جلوه فریب می دهم.
پرسید: این زنگ چیست که به دست گرفته ای ؟ گفت: این مجمع تمامی لذات از طنبور و چنگ و ساز و طبل و نی و سرنا است ، مردم در مجلس شراب حاضر می شوند و شراب می خورند، ولی انطور که باید لذت نمی برند، من این زنگ را بین انان بحرکت در می اورم، به محض اینکه صدایش بگوششان خورد شرم از انان زایل گشته، یکی برقص در می اید و یکی چغامه* می زند و یکی جامه می درد.
پرسید : چه چیزی بیشتر خوشنودی ترا فراهم می کند؟ گفت زنان بهترین تله و دام منند، وقتی ببینم پارسایان زیاد مرا لعنت می کنند، دست بدامن زنان می زنم و از راه غریزه ی جنسی کارشان را ساخته ، بهمین وسیله خاطر خود را اسوده می سازم.
پرسید: این کلاه خود چیست که بر سر نهاده ای؟ گفت: با این خود را از شر نفرین مؤمنین حفظ می کنم، پرسید: این اهن چیست که در کلاه خود می بینم؟ گفت: با این دلهای صالحین را زیر و رو می کنم.
در اینجا یحیی به یاد خود افتاده و پرسید: ایا تا کنون هیچ به من دست یافته ای ؟ گفت: نه، ولیکن در تو خصلتی است که من انرا دوست دارم، پرسید : ان چیست؟ گفت: تو مرد پور خوری هستی و وقتی که افطار می کنی سنگین میشوی و همین سنگینی، تو را مقداری از نماز و شب زنده داری باز می دارد ، و من بهمین خوشحال می شوم ، یحیی گفت: حال که چنین است من هم با خدا عهد می بندم تا وقتی زنده ام هیچ وقت خود را به طعام سیر نکنم ، ابلیس گفت: من نیزبا خدا عهد می بندم تا چندی که زنده ام نسبت بأحدی خیر خواهی نکنم، این بگفت و از نزد یحیی بیرون رفت ، و دیگر بسراغ او نیامد.


*أبامره : یکی از نامهای شیطان.

*چغانه : از الات موسیقی می باشد.