بازماندگان دوران دفاعمقدس از جمله خانوادههای شهیدان، جانبازان و سایر افرادی که به صورت مستقیم با وجب به وجب خاک جبههها مأنوس بودند و حالا به نوعی یادگار غیرقابل انکار دوران دفاع از دین و میهن به شمار میروند باید همواره مورد احترام بوده و از آنها به عنوان «قهرمان واقعی» یاد شده و مورد توجه قرار گیرند.
برای پی بردن بهتر به اهمیت و منزلت یادگاران دفاع مقدس کافی است یادآور شویم که وقتی ورزشکاری از کشورمان در یک عرصه جهانی صاحب مقامی میشود چگونه مورد توجه قرار میگیرد و مدتها نقل قول محافل عمومی و رسانهای میشود. اهمیت موفقیت یک ورزشکار نه تنها در مدال آوری او، بلکه اهتزاز پرچم مقدس کشورمان در میادین جهانی است که توانایی فرزندان ایران اسلامی را به رخ جهانیان میکشد.
راه دوری نرویم. سالها پیش در کشورمان کشاورزی که بعدها «دهقان فداکار» نام گرفت، در یک حرکت بزرگ انسانی مسافران یک قطار مسافربری را از خطر مرگ نجات داد و تبدیل به درس یک کتاب شد.
یک سؤال:
آیا براستی ما در دفاع مقدس کم دهقان فداکار داشتیم؟ چگونه از آنها یا میکنیم و جایگاه آنها در جامعه ما کجاست؟ در زیر مصائب یکی از این دهقانهای فداکار را مرور میکنیم.
باورم نمیشد کسی که 66 ماه جنگ تحمیلی را در جبهه حضور داشته و برای دفاع از دین و میهن همپای دیگر رزمندگان اسلام مقاومت کرده است حالا با انواع ناراحتیهای جسمی و روحی در یک مسافرخانه بسیار ساده و در عین گمنامی زندگی مشقتباری را میگذراند.
سوار بر تاکسی به طرف مسافرخانه راه افتادم. دستاندازهای خیابان گه گاهی اجازه نمیداد فکرم را متمرکز کنم اما هر طور بود باز سؤالاتی در ذهنم ایجاد میشد که بیشتر از چرایی بیش نبود. در همین فکر بودم که راننده تاکسی گفت: آقا آخرشه... چقدر زود رسیدیم؟
تصورش را هم نمیکردم روزی برای مصاحبه با یک جانباز از یک مسافرخانه محقر سر دربیاورم.
این جا «مسافرخانه بنفشه» در یکی از مناطق جنوب تهران است. چند دقیقه از ورودم نگذشته بود که در مقابلم ظاهر شد. اولین سؤالی که بعد از دیدنش در ذهنم نقش بست این بود که خاک جبهه کجا مسافرخانه کجا؟
و بقیه ماجرا...
به گزارش شیعه نیوز به نقل از ایسنا، مرتضی اسدی جانباز دوران دفاعمقدس که جنگ تحمیلی را نه هشت سال که 10 سال میداند، 66 ماه در جبهه حضور داشته است و در عملیاتهای کربلای 5، والفجر 8 و چند عملیات دیگر افتخار همرزمی با مدافعان کشورمان را دارد و از 13 سالگی هم خاک جبههها را لمس کرده است.
آقای اسدی 13 سالگی از سالهای تحصیل علم است اما شما را در جبهه میبینیم...
بله درست است و البته کسی از تحصیل بیزار نیست اما ما شیعه و مسلمانیم و مسلمان هیچ گاه قبول نمیکند کشورش مورد تجاوز قرار بگیرد و او سکوت کند. از سوی دیگر کشور ما با کشورهای دیگر تفاوت میکند و آن وجود رهبری مؤثر و غیر قابل انکار است و ما هم تعصبی خاص به ولایت و رهبری داریم. رهبری که راهنمای ما در همه امور است. زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد مدت زیادی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود وقتی امام خمینی (ره) تکلیف کردند از کشور دفاع کنیم تردیدی به خودمان راه ندادیم.
ما خودمان را بسیجیان حضرت امام خمینی (ره) میدانیم. در آن زمان هم هدف ما نه کسب غنیمت بلکه دفاع از خاک، ناموس و دینمان بود؛بنابراین در جنگ تحمیلی هم تکلیفی بر دوشمان احساس میکردیم که تردید در ادای آن به انقلاب اسلامی آسیبهای جدی وارد میکرد.
و دستاوردهای این ادای تکلیف چه بود؟
متأسفانه عدهای از روی عناد یا ناآگاهی میپرسند نتیجه این همه از جان گذشتگی چه بود؟ من به آنها میگویم آزادی موجود در کشورمان یکی از این دستاوردها است و جانبازان و خانوادههای شهدا و ایثارگران نشانهها و به عبارتی «آرم» این فداکاریها هستند. اما ندیدن این نشانهها از سوی بعضیها تعجبآور است. بدتر از این ندیدن،تکرار این مسئله از سوی آنهاست که به ما چه رفتی جبهه؟ البته جواب چرایی حضور در جبههها شاید چند کتاب قطور شود.
تصور نمیکردم این جانباز با وجود این همه مشکل با طبع شعری هم به این سؤالم جواب بدهد.
گفت من به کسانی که میگویند چرا به جبهه رفتید میگویم:
یادمان است آن زمانی که شما قوم پریشان بودید
یادمان است که از ترس به ما خیره و گریان بودید
یادمان است که حیرتزده از شور جسوران بودید
یادمان است که بار بسته و در کوچ ز ایران بودید
یادمان است که منکر به خدا و دین و ایمان بودید
یادمان است که پس از جنگ رمیده سوی ایران بودید
فکر میکنید حداقل ضربهای که کشورمان از تسلط دشمنان میخورد چه بود؟
اگر دشمنان و عراق که با ما میجنگیدبر ما مسلط میشدند مطمئن باشید اول نام هر یک از شهرهایمان واژه «ال» بود. عراقیها اسم خرمشهر را«محمره» گذاشته بود یعنی یک اسم عربی. و اگر به هدفشان میرسیدند دیگر نامی از ایران نبود اما مردم ما اجازه ندادند و فرزندان ملت با حضور در جبههها آرزوی دشمنان را به یأس تبدیل کردند.
راست میگفت: اگر این فداکاریها نبود معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارمان بود. سرنوشتی که حالا نصیب مردم عراق شده است.
اسدی میگوید: ماحصل دفاعمقدس،عراق نشدن ایران است. آمریکاییها بعد از اشغال عراق دیکتاتورش را از یک سوراخ پیدا کردند و حالا بر روی سر ملت عراق راه میروند و حتی کیسههای خرید مایحتاج زندگی آنها را هم بازرسی میکنند؛بنابراین مهم است که گذشتهمان را فراموش نکنیم چون اگر فداکاریهای جبههها نبود ما هم سرنوشتی نظیر سرنوشت ملت عراق را داشتیم.
برای قدردانی از فداکاریهای دوران دفاع مقدس چه باید کرد؟
هدف عدهای مخدوش کردن اهمیت دفاع مقدس است بنابراین لازم است همواره تاریخ این مقطع همواره یادآوری شود تا نسل جوان بداند هدف اصلی دشمنان ساقط کردن نظام اسلامی بود و البته حتما یک قدرت درونی هست که رنگ حماسه دفاع مقدس را سبز نگه میدارد و ماهیت آن را حفظ میکند اما نباید به هیچ قیمتی از این مقطع پرافتخار غافل شویم.
خیلی سعی کردم سمت مصاحبه را به طرف بیان مشکلاتش هدایت کنم اما چنان از دفاع از دین و وطن حرف میزد که انگار هیچ مشکلی ندارد. این جانباز که در حال حاضر به همراه همسرش در یک اتاق مسافرخانهای در تهران زندگی میکنند مرا شرمنده تواضعاش کرد.
اسدی میگوید: من خودم را جانباز نمیدانم. جانباز صفت بارز حضرت ابوالفضلالعباس (ع) است و این جمله را که گفت، اشک امانش نداد. شأن من پایینتر از این صفت است. متأسفانه حالا دیگر روی جانبازی قیمتگذاری میکنند. مگر همه چیز به داشتن درصد است؟ من با افتخار میگویم مجروح جنگی هستم هرچند این وضعیت زندگی من است و سرپناهی ندارم و تمام داشته من یک چمدان است. نباید با ما این گونه برخورد شود.
در کشورهای دیگر سربازان شرکت کننده در جنگ قهرمان ملی محسوب میشوند اما من این جا باید بروم بنیاد جانبازان و متولی مربوطه طوری با من برخورد میکند که انگار نباید به جبهه میرفتم در حالی که او حقوق میگیرد تا کار امثال مرا انجام بدهد. در یک کلام میگویم شعار بدون شعور مشکلی را حل نمیکند ما نباید فرمایشات حضرت امام خمینی (ره) را فراموش کنیم.
در مدتی که مرتضی اسدی صحبت میکرد همسرش گوشه اتاق مسافرخانه ساکت بود و به درددلهای این یادگار دفاعمقدس گوش میداد شاید برایش تکراری بود اما...
از اسدی میپرسم کسانی که به جبهه رفتند برای این بود که مثلا در زندگی شخصی خود پیشرفت کنند؟
میگوید: نه. ما جنگیدیم تا کشورمان حفظ شود و البته تبعات این آرامش مسلما در زندگی شخصی تأثیرگذار است. من توقع چندانی ندارم اما باید ببینیم چرا افرادی چون من این گونه زندگی میکنند؟ من و همسرم هر دو روز یک وعده غذا میخوریم این را نمیگویم کسی به من کمک کند چون انتظاری از کسی ندارم. به این دلیل گفتم که همه بدانند حتی با وجود همه این مشکلات، ما همان بچههای باغیرت جنگ هستیم.
مشکل اساسی شما چیست؟
من موج گرفتگی مزمن دارم و پزشکان هم این را تأیید کردهاند چون ترکش آن هم در سرم است. شیمیایی هم هستم. تمام مشکلات دست به دست هم دادهاند تا زندگی من از حالت عادی خارج شود و نهادی هم که باید مرا حمایت کند، به جای حمایت حتی زمانی برایم پاپوش هم درست کردند هر چند موفق نشدند.
بیشتر توضیح میدهی؟
میگویند از کجا معلوم این ترکش در جنگ به سر تو اصابت کرده باشد؟ به نظر شما خندهدار نیست؟ مگر غیر از جنگ من کجا بودم؟ حتی اسناد شیمیایی شدنم هم هست. اواخر جنگ، صدام از یک نوع سلاح بیولوژیکی دوبار استفاده کرد که من در یکی از این حملات مصدوم شدم. شب بود. حاج حبیبالله کریمی بغل دست من خوابیده بود نصف شب بیدار شدم دیدم همه «یا حسین» میگویند، تمام بدنم باد کرده بود و خارش شدید داشت این جا بود فهمیدیم عراق سلاح شیمیایی زده و 60 نفر هم همانجا شهید شدند.
با وجود این سند، به من میگویند تو به خودت نفت تزریق میکنی مصدوم شیمیایی نیستی، در حالی که پزشکان این مصدومیت را تأیید کردهاند اما سیستم اداری بنیاد شهید این تأییدیه را قبول نمیکند. حتی صورت سانحه هم نمیپذیرند شما بگویید من چه کار کنم؟
رییسجمهور دستور داده است نباید درصد جانبازی کاهش یابد که واقعا اقدام درستی است چون هر قدر سن جانبازان بالا میرود توانایی آنها هم کاهش مییابد به ویژه اگر شیمیایی هم باشد. آن وقت با من این گونه برخورد میشود.
شما چند سال است که از نظر مالی در مضیفه هستید؟
تا سال 81 و 82 وضع مالی خوبی داشتم اما وقتی مصدومیت شیمیاییام عود کرد زمین خوردم. چون خیلی هزینه کردم حتی زمانی بنیاد شهید میگفت نباید از خودت هزینه کنی هرچند هزینههای صرف شده را با وجود تمام فاکتورها به من نداده است.
در سال 82 آلونکی خریده بودم اما مشکلات موجود باعث شد زندگیم را از دست بدهم، مستاجر شدم. از 10 میلیون تومان پول پیش پرداخت مستأجری به دو میلیون تومان رسیدم. در حال حاضر هم خواهرم به دنبال تهیه پولی است که بتوانم جایی اجازه کنم و حدود دو سه ماهی است که دراین مسافرخانه زندگی میکنم.
قبلا چه شغلی داشتید؟
در یکی از شرکتهای خودروسازی مشغول بودم. آنجا گفتند اگر جانبازی باید مدرک بیاوری گفتم من چیز زیادی از شما نمیخواهم به اندازه کارم حقوق میگیرم. از بنیاد شهید استعلام کردند اما چون در بنیاد به من میگویند «زبان درازی» میکنی به محل کارم گفتند فلانی اینجا پرونده ندارد.
و چگونه گذران زندگی میکنید؟
با موتور سیکلت مسافرکشی میکنم. من کار را عیب نمیدانم اما این رسمش نبود. بچههای جنگ یک تکه خمیر کف پیادهرو هستند هر کسی رد میشود یک پایش را روی آن می گذارد و رد میشود و نفر بعدی اصلا ما را نمیبیند. بچههای جنگ همان گندمی هستند که حضرت امام خمینی (ره) در سال 42 کاشتند. آنها در انقلاب رشد کردند و در جنگ تحمیلی پخته شدند و حتی پختههایشان هم به درد نان خشک میخورد. آخر انصاف است با بچههای جنگ این گونه برخورد شود؟
با این جانباز در آن مسافرخانه محقر خداحافظی میکنم. میدانم وقتی با موتور مسافرکشی میکند و از دستاندازهای خیابانها رد میشود حتما یاد روزهایی میافتد که در گرما و سرما و زیر آتش سوار بر موتور میخواست رزمندهای را به مقصد برساند و یا ...
اما هرچه هست او همچنان به تکلیف عمل میکند دیروز در پشت خاکریز دفاع از کشور و امروز درآرامش ناشی از ایستادگی دیروز به دنبال حفظ هویت.